ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

181.کارتن خواب

181.

سر شب رفته بودم بیرون که هم جهت ادامه حیات وپیشگیری از ممات خریدکنم وهم جهت جلوگیری از پوسیدگی خودم،بعد از سه روز،توی پارک سر خیابون یه قدمی بزنم و هوایی عوض کنم.

جالب بود که تعداد زیادی از این کارتون خوابا توی پارک بودن،همیشه یکی دوتا بودن اما امشب...

حسش نبود باهاشون صحبت کنم،به حرف کشیدنشون راحت نیست!


پ.ن:

ما هم کارتون خوابیم هاااااا!البته با این تفاوت که بالاسرمون  یه سقف هست!


180.درخواست غلطک

180.

به حدی کوفته ام که دوس دارم یه غلطک اون هم از نوع راهسازی والبته با مارک کاترپیلار چند بار از روم رد بشه!




179.

179.

توی پارک آن ور خیابان قدم می زنم واین جمله از استیفن هاوکینگ از سیگارم کام می گیرد:"بزرگترین دشمن آگاهی جهل نیست ،توهم دانستن است"

.

.

.

پ.ن:

وقتی این همه آدم رنگ ووارنگ نتونستن از من دل ببرند،مطمئن باش از ماشین وخونه و... تو هم کاری ساخته نیست آدمک سیلیکونی!

178.

178.

ماه شب چهارده وخنکای گردنه اسدآباد ومن و...


پ.ن:

عالم از شوروشر عشق خبر هیچ نداشت

فتنه انگیزجهان غمزه جادوی تو بود

من سرگشته هم از اهل سلامت بودم

دام راهم شکن طره ی هندوی تو بود


177.انسانیت یا...

177.

این ویدئو رو ببینید!

البته شاید هم قبلاً دیده باشید...



پ.ن:

انسانیت یا حیوانیت؟کدووم واژه با ارزشترهه حالا؟

176.شب های ...

176.

یه میلیون تومن واسه دو شب آرووم و رویایی ورمانتیک و... قیمت خیلی گزافی نیست!

گاهی عرض زندگی هم مهمه.



175.مادر

175.

مادر؛تجربه ایه که فقط یک بار اتفاق می افته،پس...



174.همه چی با هم

174.

اول:

این قدر موضوع واسه نوشتن دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم.


دوم:

یه چند وقتی با کاغذ وقلم آشتی کردم اما خیلی فاز نداد،الان اومدم با مانیتور وکیبورد آشتی کنم.باشد که دست رد به سینه این جانب نزنند وما را از خود نرانند.


سوم:

رفته بودیم دل تکانی،البته غافل از اینکه بعد از دل تکانی،باید خانه تکانی هم بنماییم!


چهارم:

هر چقدر در طول دو ماه گذشته بد گذشت واسترس وفشار کاری و... این چند روزه به لطف سعید ومرتضی خوش گذشت.هر شب آنقدر می خندم از کارهای این دوتا که دل درد می گیرم والبته عضلات صورتم که...


پنجم:

بالاخره دوره آموزش سربازی برادرم تمام شد و تقسیم هم شدند ومن نفس راحتی کشیدم.نمی دونم چرا به این بچه این حسو دارم.باید ببینید این جوون چقدر ماهه!ترس دارم از... می ترسم.حتی از گفتنش هم ترس دارم.فقط خدا می دونه توی این مدت چی به من گذشت!


ششم:

هفته پیش خیلی اتفاقی کسی رو دیدم که چهار سال پیش بدون هیچ توضیحی روی 5سال رفاقت خط کشید ورفت...!به همین سادگی ومن هم تا چند وقت ،شاید نزدیک به یک سال درگیر این موضوع بودم.حالا خیلی اتفاقی اون،اونور میز ومن این ور میز.جفتمون شوک زده شدیم.

گله کرد که چرا بی خبر رفتی؟!!(فک من .همچنان در آویزانی به سر می برد!)


هفتم:

سهراب،دوست عزیز وخیلی صمیمی ام بابا شده!یه دختر کوچولو وفسقلی و... واقعاً از ته دل خوشحالم.


هشتم:

چند روزی از وعده پیرمرد گذشته،نمی دونم چرا تاخیر داره؟همیشه حرفش حرف بود.


نهم:

سفرنامه هم...

بعداً