ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

247.دوشنبه نوشت

247.

بعد از ظهر دوشنبه...

یکی دو ساعت مرخصی گرفتم وزدم به جاده.سرکوچه اشون که پیاده میشم دلهره دارم.در میزنم کسی از پشت در...

راهنماییم می کنه توی اتاقش.روی تخت دراز کشیده بود.چهره اش...خیلی فرق داشت.تلاش می کنه که بشینه،نزاشتم.قلبش تازه جراحی شده بود.احوالشو می پرسم و...از احوالم می پرسه.می پرسه از کجا اومدی،چطوری پیدام کردی و...؟،می گم تهران و...میگه اهل اونجا نیستی... حرفاش /حرفام که تموم میشه،یه پذیرایی ساده و می گه برو... بازم بیا اینجا.بلند میشم که برم صدام می کنه وپیشونیمو می بوسه و...برو نگران نباش...


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.