ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۵۹.

۲۵۹.

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبخون بلا باز چه بود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امّید در او

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خونآب جگر جامه ی جان

نه از او تار به جا ماندونه پود ای ساقی


استاد ابتهاج


258.دلبرانه

258.

اول:

چند لحظه نگاهم می کند.مستقیم توی چشم هایم،می گوید:چقدر شکسته شده ای...!فقط لبخند تلخی تحویلش می دهم.همین!


دوم:

مربی گیر داده که...

تقریبا هر جلسه تکرارش می کند که دست بجنبان،سریعتر تجهیزاتت را حرفه ای کن!

خجالت می کشم بگویم:سرکار خانم پول ندارم فعلاً،نمی توانم!

کاش همینطوری که اینجا می نویسم می تونستم رودر رویش هم بگویم 

هشت میلیون تومن پول کمی نیست!غمیگنم از این بابت.


سوم:

چند روز پیش تولد یکی از هم باشگاهی ها بود.دوستان می خواستند سوپرایزش کنند،کیک وکادو و...

دخترک به حدی جیغ زد از خوشحالی که نزدیک بود گلویش پاره شود،کل محوطه را گرفته بود روی سرش

چقدر خوب است که آدم اینطوری خوشحالی کند.


چهارم:

تقریبا سه هفته ای هست که به شدت درگیرم وبا خودم کلنجار دارم.استاد می گوید همین خوب است.در این حال بمان وفکر کن،عمیق تر فک کن.

چیزی توی قلبم دلبری می کند.


پنجم:

دلم برای افراد شیفت شب بیمارستان ها واورژانس سوخت.

گناه دارند طفلی ها.سرویس دادن به بیمار اورژانسی و...آن هم نصفه شب کار راحتی نیست.



257.گاو نُه من شیر

257.

اول:

سمینار دوم هم برگزار شد نتیجه اش مثل اولی خیلی عالی ورضایت بخش بود.

بماند که به قیمت جر وا جر شدن بنده تمام شد!


دوم:

هنوز از خطری که هفته پیش از بیخ گوشم گذشت،شوکه ام!خدا چقدر بزرگ است؟!!


سوم:

پدر ومادر چند روزی آمدند ورفتند.البته فقط برای چک آپ!

کماکان در برهمان پاشنه می چرخد.


چهارم:

باشگاه وتمرین خیلی خوب وعالی است اگر بی پولی بگذارد.مربی می گویید چرا اینقدر دست دست  می کنی و وسائلت را حرفه ای نمی کنی؟؟؟

چه بگویم؟!!


پنجم:

پی ام داده که فهمیده ام بد کردم،ببخش و...همین الان هم دارم تاوان می دهم،گذشته را جبران می کنم،هر طور که تو بخواهی!!!

من هم مانده ام مات ومبهوت وانگشت به دهان


ششم:

هفته گذشته به سختی وبدترین شکل ممکن تمام شد.واین هفته هم،هم!

آنقدر خسته وعصبی ام که ...

نفسم بالا نمی آید.

البته می دانم که این ها  هم تمام می شود.هر چند سخت وجانفرسا.


هفتم:

شده ام مثل همان گاو نُه من شیر

این دسته گل به آب دادن ها عذابم می دهد.


هشتم:

چقدر  یک سال زود گذشت.

12 دی ماه سالگرد استاد محمد علی اینانلو.

پیرمرد خوش صدایی که تفنگ را از دست خیلی ها گرفت.


نهم:

به این باور رسیده ام که تا حالا نه خدا به کسی گفته"روله" ونه  اینکه بدبختی وفلاکت ارثی وژنتیکی است.هر چه هست از ماست که بر ماست.

خوشبختی وبدبختی فقط انتخاب آدم هاست نه اتفاق!



دهم:

یکباره و بی خبرهمکار عزیزی را از دست دادیم.فقط چهل سال داشت.مرد سنگین،رنگین ومتینی که تقریبا تمام همکاران به احترامش آمده بودند توی حیاط.تقریبا همه اشک می ریختند.

مرگ بد نیست،نه برای خود آدم نه برای همسایه.نا شکر نیستم،خدا ببخشد اما دلم می خواست امروز جای این مرد باشم.خلاص...