ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۶۹.

۲۶۹.

اول:

دیروز عصر با خواهرک آنقدر خندیدیم که نفسمان بند آمده بود.طفلک به حدی خوشحال بود که بیا وببین.


دوم:

بچه که بودم باخودم فکر می کردم بزرگ که بشوم پولدار می شوم وبه همه آدم هایی که ناتوانند کمک می کنم وزندگیشان را از این رو به آن رو می کنم،اما الان فهمیدم که کمک کردن به دیگران وحل کردن مشکلاتشان نه بزرگ شدن می خواهد ونه پول،فقط" وجود" می خواهد وبه قدر یک ارزن همت.

از کنار بچه های کار،کارتن خواب ها و...آسان می گذرم...


سوم:

بعضی از بزرگواران آنقدر در تغییر وضعیت وتطابق با شرایط جدید ظرفیت بالایی دارند که باید به آنهاگفت"نرم تنان سیاسی".قبلاً صابون "دوزیستان سیاسی" به وجود نازنینمان  خورده بود.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.