ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۸۹.وباز هم امان

۲۸۹.

اول:امروز توی جاده،چند نفر که یکی شان "سرباز"بود را به مقصد رساندم.اسمم رابلد نبودند،"آقای راننده" صدایم می کردندوبا مناسبات راننده ها با من برخورد می کردند؛آقای راننده چایی بریزم،آقای راننده آهنگ...،آقای راننده...!

 برایم خیلی جالب بود،جالب در حد ذوق زدگی!

 خودم خیلی ها را به این اسم صدا کرده بودم اما هیچ وقت کفششان را به پا نکرده بودم.در جایگاهشان نبودم وحس اش را نداشته ام!فقط محیط کار اداری و...!

احترام بیشتری برایشان قائلم


دوم:

چند میلیمتر تا ورقه شدن،نتیجه بی احتیاطی راننده اتوبوس طرف مقابل!

نزدیک بودااااااا!

چالاکی رفیقکم سبب جستن از فنا شدن شد.حسم را که چک کردم دیدم اصلا نترسیده ام واین نترسیدن ترساندَم!


سوم:

وبازهم امان وصد امان از این هوای مسکر بهاری وشب پرستاره بوی علفزار و نم ورطوبت  شبانه واین قاطرچموش درون من !


چهارم:

شترررررررررر!(بخوانید باصدای بلندواز سر لج وحرص فراوان!)


۲۸۸.از نو

۲۸۸.

اول:

دور همی ای که قرار بود عصری باشه،از صبح شروع شد.یه جای دنج وآرووم وخیلی خوش منظره،کنار دوستایی که بزرگترین یا شایدم کوچک ترین ویژگیشون دوست بودنه.دوستایی که دوستن!واین یعنی یه اتفاق خوب.

به قدری خندیدیم و...که عضلات صورت وشکممون درد گرفت!

عالی بود.


دوم:

فردا ظهر شروع یه سفر دیگه است.من و رفیق چموش جاده وکوله و...شروعشو می دونم کی واز کجاس،اما تهشو نه!کی وچجوری برگشتن اش باخداس!

میدونم سفر خوبی خواهد شد.




287.دوست داشتنی ها

287.

 پنج شنبه همین هفته  از عصرش، قراره با دوستایی که چندماهیه   ندیدمشون ودلتنگشونم یه جایی بیرون شهر دور جمع بشیم.

از همین الان ذوقشو دارم وکلی خوشحالم!

شاید آخرین دورهمی  امسال باشه،می خوام پیشنهاد بدم تعطیلات عید رو بیان سمت ولایت ما،طبیعت گردی ومهمونی و...




۲۸۶.چه کسی می داند؟

۲۸۶.

اول:

اعتراف می کنم به شدت دلتنگ اینجا ونوشتن بودم.اما لازم بود که ننویسم،باید یاد می گرفتم اگر می نویسم فقط برای خودم باشد.


دوم:

فکر می کردم لازم است آدم برود دنبال خودش.پیدایش کند،دست اش را بگیرد،دلجویی اش کند وبرش گرداند سرخانه وزندگی و... 


سوم:

چه کسی می داند خود آدم کجا گم شده؟کجا رفته؟چرا رفته؟واصلا دنبال چیست.بعضی ها اسمش را می گذارند"بحران میانسالی"یا ده ها اسم وعنوان دیگر،اما همین خود بیچاره از همین اسم واسامی گریزان است.شاید رفتنش هم به خاطر همین اسامی بی مسمی باشد.برای جستنش ور کشیدن پاشنه ها امری لازم وضروری ومحتوم است چون اصلا معلوم نیست که کی وکجا پیدایش کنی،اصلا پیدا می شود یا نه!خودی که رمیده به این راحتی ها دم به تله بده نیست.


چهارم:

بیابان وجنگل وکویرو دریا،برف وباران وآفتاب،سرما وگرما جاده وبی راهه،شهر وروستا،این ور آب یا آن ور آب،سیر یاگرسنه،باپول یا جیب خالی،تنهایاباهمپا،باکفش یاپاپتی و...صابون همه اش راباید به تن زد والا تنها مقصد ترکستان است!واین تردید که چه  می شود؟!!تا کی وکجا؟!!این آخری از همه سخت تراست!اگر راه پیدا کند،مثل موریانه ای که از ریشه می جود دودمان آدم رابر باد خواهد داد.


پنجم:

شایددرک سفر،جاده وتنهایی عظیم ترین معناهایی باشند که دراین جستجو نهفته باشند.شاید کسی اسمش را بگذارد"توهمات ذهنی که تنهامانده"اما همه ی ما ناگذیریم بپذیریم که تنهایی ایم!هیچ کس منتظرهیچ کس نیست، در انتظار خودشان کنارت نشسته اند یادر کنارت از خودشان می گریزند.حتی آنهایی که بیشتر از خودشان دوستت دارند،حتی آن آدمی هایی که این ساعت واین لحظه در آغوش دلخواه ترین عالم یار خفته اند؛واین شیرین ترین غم وترس دنیاست!


ششم:

جاده های زیادی را پیمودم،با آدم های زیادی همسفر وسفره شدم،ترس وگرما وسرما وخوشی وناخوشی و همه آنهایی که گفتم را چشیدم،چند بار رخ در رخ مرگ و رو در روی ترس ایستادم، غلط یا درستش را نمی دانم اما فکرمی کنم آدم همین که خود را جست،مواجه شد،لخت وعریان نگاهش کردباید رهایش کند تا همه چیزبه آدم برسد،تا آدم خودش بشود!آن تن تب زده وبیمار، مستی وسرخوشی آن غروب غریب وشب سرد ویخ زده اش در عمق آن کویر ترس وتنهایی  را از یاد نخواهد برد!هیچگاه،هیچگاه



پ.ن:

از احوالپرسی ومحبتتون ممنونم.