ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۰۵.لیلای بی لیلا

۳۰۵.

امروز سالگرد لیلا بود،لیلا اسفندیاری،دختری که سخت زیست وزیبا رفت وبرای آرامش پیکرش سترگ ترین آغوش را برگزید،آغوش هیمالیا!نه...

ارزش آدم ها را انتخاب هایشان مشخص می کند.

روحش شاد،یادش گرامی

۳۰۴.خستگی

۳۰۴.

می خوام بنویسم اما از زور خستگی دستم به نوشتن نمیره!

خسته ام اما خوشحال!

۳۰۳.دلبرک طناز

۳۰۳.

اول:

دیشب عروسی دعوت بودیم.با یه جمعی که مدت زیادی نیست می شناسمشون.جمع شاد وبا محبتی هستن و واقعا باهاشون خوش گذشت.عروسی خارج شهربودوبیشتر مهمونا دوستای عروس وداماد بودن والبته تعداد کمی هم از فامیلاشون.

داداش یکی از بچه ها رو قبلا ندیده بودم،اما خیلی دوس داشتم ببینمش که از قضا با مامانش اومد وحسابی بگو وبخند کردیم.قراره روزای آینده بیشتر همو ببینیم.

خیلی خوب بود،کلی جیغ وهوار وبپر بپر و...رسیدم خونه ساعت ۳ شده بود!


دوم:

تیرم واسه وارد کردنش بازم به سنگ خورد،اما کوتاه نمیام!حتماًیه راه دیگه هم هست.

انگاری باید قسمت من بشه،فروشنده اش فعلا نگه داشته،حرفامونو زدیم فقط مونده عروس کشون.

یه "دلبرک طناز وظریف شش سیلندر چهارصد اسبی"!که فعلا توی پارکینگ همسایه بهش خوش می گذره.(عکسای بیشترشو اینستاگذاشتم)


سوم:

درآستانه ۳۵ سالگی گاهی از این همه عطش واسه هیجان وآدرنالین خجالت می کشم!



پ.ن:

فک کنم کارما حسابی پاچه"رونالدو"رو گرفت،اساسی!

 

۳۰۲.یه کم خوش گذرونی

۳۰۲.

اول:

دلم خنک شد این ژرمنای مغرورِ پرافادهِ نژاد پرست گنده دماغ بی خاصیت،با این فضاحت از جام حذف شدن!

پوز"یواخیم لو"خوب زده شد!


دوم:

محل کار سرم حسابی شلوغ شده،طوری که اصلا متوجه نمیشم کی تایم تموم شده ومن هنوز نهارمو نخوردم!

البته شیطنت وحسادت ها وسنگ اندازهای شخصی هم هرروز داره بیشتر وشدیدتر میشه!

کم نمیارم!فقط دارن به بیشتر دیده شدنم کمک می کنن.


سوم:

دیروز عصر با دکتر جلسه داشتم،می گفت از روند درمانت راضی ام،البته خودتو واسه شرایط سخت تر آماده کن.


چهارم:

دوس دارم امشب برم گردش،یه کم خوش بگذرونم...


۳۰۱.فوتبالانه

۳۰۱.

اول:

واسه نهنگه هدیه خریدم،چهار حلقه لاستیک دوسایز پهن تر.به قول امیر نهنگ که بود،تانک هم شد!


دوم:

از دفتر رئیس کوچیکه امروز زنگ زدن که زودی بیا بالا.منم که... بیست دقیقه بعدش رفت.باخنده گفت نمی دونم من رئیس کوچیکه هستم یا تو؟!!

یه ورقه گذاشت کف دستم که بااین محتوای خاص یه سمینار باید برگزار بشه ورئیس بزرگه ورئیس اش هم میان،شما مدیر برگزاری واجرایی اش هستید،طرحتو بده وشروع کن.دوهفته هم بیشتر زمان نداری!!!فقط هم به خودم جواب میدی وهرچی هم لازم داری از خودم بخواه!

با اعتراض میگم:دو هفته؟!!میگه پاشوووو برو،خودتی!

تا دم در صحبت کردیم،وقت رفتن گفت:بهت اعتماد دارم،کار بی نقص می خوام،مثل قبلیا!

تلاشمو می کنم کارم بی نقص باشه،به خاطر خودم!

چقدر خوبه که آدم دیده بشه،اونم توی این سطح واز طرف کسی که خودش خیلی توانمنده.


سوم:

باتوصیفات بالا برنامه مسافرتم هوا شد،اما هفته بعدش چهار روز میرم رامسر!


چهارم:

یه لشکر آدم ریختن اینجا که:می خواییم بازی رو خونه تو ببینیم!البته به صرف املت خان پز!

الانم هرکی داره یه کاری می کنه!نمی دونم چی داره این خونه؟!!

نه شیکه،نه بزرگه ونه...توتوش هستی.

خنده داره که من نشستم وپست می ذارم!(استیکرخنده).

امیدوارم که نتیجه بگیریم.


پ.ن:

ممنونم که کم نزاشتید،بهتون افتخار می کنم.

ممنونم،دم ودلتون گرم.

به احترامتون تمام قد می ایستم.

اینجا تقریبا همه دارن گریه می کنن.

دم ودلتون گرم


۳۰۰.اعتراف می کنم

۳۰۰.

اول:

بعداز ظهر یک شنبه آذوقه و وسایل لازم رو برداشتیم و حرکت کردیم.از جاده الموت به سه هزار.یه طبیعت بکر ودست نخورده ودلربا،بارندگی وسیل روز قبل چندتا از دهنه ها رو کامل تخریب کرده بود به سختی رد شدیم و به شبونه گردنه "پیچِ بِن"وکاروانسرا رو رد کردیم.تا رسیدیم روستا شب از نصفه گذشته بود.ده ساعت رانندگی سخت وخسته کننده.یه خونه روستایی با بخاری هیزمی وتراس مشرف به دره ورودخونه منتظرمون بود.


دوم:

صبح روز دوشنبه درد امونمو بریده بود ونتونستم جم بخورم.تا بعداز ظهرش استراحت کردم،حالم که بهتر شد شال کلاه کردیم وکوله برداشتیم و پیاده زدیم به جنگل وحرکت کردیم سمت یکی از روستاهای اطراف، بعد ازسه ساعت ونیم کوهنوردی، رسیدیم. بعداز یه استراحت کوتاه کنارچشمه وچایی زغالی وعصرونه برگشتیم که بین مسیر بارون گرفت.تا رسیدیم شب شده بود.دوتا از جوونای روستا اومدن پیشمون.بعدیه شب نشینی گرم وبا محبت خوابیدیم.


سوم:

روز بعد با ماشین برگشتیم سمت گردنه،هوا خیلی عالی بود.دره ها وشیارا همه پر آب وسبز.هنوز برفا آب نشده بود وگردنه وقله های اطراف کاملا برف داشتن.

بالای گردنه،کنار کاروانسرا یه چایی و...هرجاده ای که توی مسیرمون بود سرک کشیدیم وکلی کیف کردیم.قلنچ نهنگم حسابی شکست وخیلی خوش گذشت.


چهارم:

ساعت پنج صبح روز چهارشنبه کوله برداشتیم وحرکت کردیم سمت چشمه آب گرم.یه قسمت از مسیر رو با نهنگ رفتیم،انتها دامنه کوه ماشینو گذاشتیم وحرکت کردیم.قبلن  خیلی در مورد سختی مسیرش شنیده بودم واین موضوع روبرام مثل چالش کرده بود.مسیرش خیلی سخت بود.بین مسیرهم باروون گرفت وباد هم حسابی حالمونو جا آورد.توی مسیر یه گله کَل وبز کوهی دیدم که چندتا بزغاله هم توش بود.دیدنشون خیلی عالی بخصوص وقتی بزغاله ها باهم بازی می کردن وباهم شاخ به شاخ می شدن.نیم ساعت با دوربین نگاشون کردم تا اینکه از یال روبرو کشیدن بالا ورفتن اونور قله.

ساعت نه ونیم رسیدم به چشمه،توی ارتفاع سه هزار متری یه چشمه غار مانند آب گرم ومنظره برف و رودخونه پرآب وسبزی دامنه یه منظره ای ساخته بود که حالم حسابی جا اومد وخستگی از تنم دررفت.رفتیم توی چشمه و...خیلی خوب بود.نهار رو خوردیم و برگشتیم.توی مسیر برگشت دوباره باروون گرفت،مجبور شدیم که زیر صخره ها پناه بگیرم که باروون قطع بشه.آفتاب که شد حرکت کردیم سمت روستا.منظره هاش  واقعا ناب وزیبا بود.

شب هم توی یه اتاق گِلی که به عنوان حمام استفاده میشد،هیزم گذاشتیم وآب گرم کردیم وحموم رفتیم.یه تجربه تک،همه چیز سفر تا اینجایه طرف،این حموم رفتن یه طرف!


پنجم:

روز پنج شنبه هم آفتاب نزده نهنگو آتیش کردیم وحرکت کردیم سمت مازیچال،اونجا مهمون سه تا از دوستان بودیم که از نزدیک ندیده بودمشون،ملاقات جالبی بود،سنگ تموم گذاشتن،نهار رو توی جنگل خوردیم ورفتیم سمت ارتفاعاتش.از اون بالا عباس آباد،شهسوار وکلاردشت توی یه کادر دیده میشد.خیلی عالی بود.ابر ومه وهوای خوب وچشم انداز عالی حسابی سرکیفم آورده بود.

نهنگو زدم کمک سنگین واز"لِزه بِن"بالا رفتم.توی رانندگی آفرود بی تجربه ام اما دمش گرم خوب آبروداری کرده،یه تخته تا سر یال رفت وکم نیاورد.خیلی کیف داشت،ترکیب اکسیژن خالص وآدرنالین چه می کنه!!!

از اون بالا یه روستایی پیدا بود که اگر درست یادم مونده باشه محلیا بهش میرگفتن"کُته سَر"که مثل شاهنشین منطقه بود.چون فرصت نبود نرفتیم اما برنامه دارم که توی هفته های آینده تنهایی برم ویکی دو شب رو اونجا بمونم.

از توی آبادی مازی چال برگشتیم پایین وشب هم  از مسیر کلاردشت وجاده چالوس برگشتیم سمت خونه وزندگی و یکی از دلچسب ترین سفرام به پایان رسید.


ششم:

آقا اسفندیار همراه خیلی خوبی بود،یه همسفر خوش اخلاق باتجربه وکاربلد که اگر نبود این سفر به این اندازه خوش نمی گذشت.بهزاد هم میزبان خیلی خوبی بود که جبران لطفش به این راحتیا امکانپذیر نیست.


هفتم:

یادگاری من از این سفر هم دسته چوبی چاقوی جیبی ام بود که آهنگر روستا باشاخ گوزن برام عوضش کرد.


هشتم:

دو روز مرخصی زدم تنگ تعطیلات عید فطر وهفته قبل هم با نهنگم زدم به جاده.سفر خوبی بود،اما مثل سفر قبلی نشد.کابین عقب نهنگ خیلی به کارم اومد ومثل یه خونه سیار ازش استفاده کردم.


نهم:

امروز صبح یه خبر خوب بهم رسید،روز شنبه یا یکشنبه هفته آینده به احتمال بسیار زیاد می تونم مقدمات وارد کردن ماشین دلخواهمو شروع کنم.اگر این اتفاق بیوفته ... خیلی عالی میشه. 


دهم:

توی این سفر آخری خیلی با خودم فکر کردم وتوی خلوت خودم خیلی چیزا رو دوباره چک کردم.

اعتراف می کنم علت اصلی خریدن نهنگ نقره ای تو وعلاقه ات به آفرود بود.

اعتراف می کنم از هیچ پیچی نپیچیدم،از هیچ پستی وبلندی ای بالا نرفتم،از هیچ جاده ای عبور نکردم وازهیچ دره وصخره ای عبور نکردم،هیچ شبی زیر آسمون نایستادم الا اینکه توبامن بودی  خیالت همراهم بود وهیچ چیزی از خدا نخواستم الا تو!

اعتراف می کنم علت همه اینا تویی واینکه خواستم خودمو بهت ثابت بکنم.

اعتراف می کنم که نمی تونم فراموشت کنم و هنوز هم تو رو دوست دارم.

اعتراف می کنم حاضرم هرکاری بکنم تا دلتو به دست بیارم حتی اگر...امیدوارم عمری باقی مونده باشه که این اتفاق بیوفته.

تو برام خواستنی ترینی.