ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۰۶.وای اگر از پس امروز بود فردایی!

۳۰۶.

اول:

داشتم کارای ترخیص و پرداخت و... رو انجام می دادم،دیدم یه آقایی که"دشداشه"تنش بود،مضطرب ونگران اینور وانور میره و... رفتم بهش سلام کرد متوجه شدم عربه وایرانی نیست واصلاً هم فارسی بلد نیست.به عربی دست وپاشکسته از نسب ام بهش گفتم وموضوع رو پرسیدم،امن شد وکلی خوشحال شد.گفت که چند روزی بستری بوده متاسفانه مترجم وهمراهش کلی پول ازش کش رفته،گوشی موبایلشو زده وفلنگو بسته،اینم مونده بود،ریال نداشت اما کلی دلار همراهش بود،متوجه شدم چند نفراز کارکنان بیمارستان می خواستن براش چنج کنن اما به قیمت دلار دولتی!!!واونجوری حسابشو پرداخت کنن.رسماًمی خواستن سرش کلاه بزارن.بهش توضیح دادم که قیمت دلار الان چطوری توی ایران و...خیلی بیشتر ناراحت شد.اصرار کردم که یکی از کارکنان حراست بیمارستان همراهی اش کنه وببره صرافی اما فقط پیچوندن!

با اینکه خیلی درد داشتم،از این اتفاق خیلی حالم بدتر شد،خودم کارت کشیدم،کارای ترخیص اونم انجام دادم،هرچقدر که تعارف کردم،خونه نیومد،بردمش هتل،همه هزینه ها از پول هتل تا غذا و...تایم پرواز شو هم هماهنگ کردم،برای روز بعدش هم تاکسی گرفتم.آخر سر هم به یکی از دوستام که صرافی داره زنگ زدم،کسی رو فرستاد وبه مقدار لازم از دلاراشو براش چنج کرد.پول منو داد،بهش تاکید کردم که تا لحظه نشستن توی هواپیما به هیچ کس پولی پرداخت نکنه.

واز هم جدا شدیم واومدم خونه!

بله،ما دزدیم،رحم نداریم حتی به یه بیمار غریب که حتی نمی تونه به زبون ما حرف بزنه!

خدا عاقبت ما رو به خیر کنه.


دوم:

خواب دیدم توی یه سالن ام،یه جلسه اس مثل جلسات کتابخونی.ورودی سالن میز گذاشته بودن،کلی کتاب روش بودکه واسه تبادل و... گذاشته بود.از سالن اومدم بیرون که کتابارو ببینم.هرکدوم که باز می کردم امضا داشت،یه امضا مثل امضایی که روی کتابی که از مترو برام ۱۳۹۳/۵/۲۰ گرفته بود.کتابا رو کسایی آورده بودن که توی جلسه بودن،یه لحظه به ذهنم رسید که اونم هست!همه کتابارو برداشتم که مال خودم باشه وتندی برگشتم داخل.جلسه تموم شد وداشتن می رفتن.دیدمش!!!با مقنعه ومانتو مشکی دخترونه ودانشجویی.صداش کردم... رفت.خواستم بهش برسم،اما از سالن رفته بود بیرون. همه کوچه های اطراف رو دویدم که پیداش کنم،اما نبود! هق هق می کردم ومی دویدم،امانبود...!با صدای هق هق خودم بیدار شدم.خیس خیس بودم،هم از اشک وهم از...

دیگه خوابم نبرد دیگه.

پتومو پیچیدم دورم وکز کردم...

غمم خیلی بالاس خیلی،الانم اومدم این بالا که...

خدایا چرا الان؟چرا این خواب؟!!چرا الان؟!!

ای خدا!


سوم:

امان از این شب،ماه کامله امشب


نظرات 1 + ارسال نظر
نقطه جمعه 5 مرداد 1397 ساعت 01:59 http://my-nots.blogsky.com

چه خواب بدی. کاملا درک میکنم چ حالی داشتین.
مگه ماه کامل باشه چی میشه ؟ قشنگه که ، همه جا روشن میشه: )

کامل باشه من مثل گرگ میشم،خوابم نمی بره!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.