ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۰۸.پنیر برشته!

۳۰۸:

اول:

دلم یه نوشیدنی متفاوت می خواد،یه چیزی که ذائقه امو عوض کنه،یه نوشیدنی قوی ومتفاوت.نمی دونم چیه!


دوم:

دیشب خونه...دعوت بودم،دعوتی از جنس دلتنگی های پنج شنبه ای،که از قضا جمعه اتفاق افتاد.کلی خوراکی خوشمزه والبته سرگل غذای شام واسه من "پنیر برشته"(اگر درست نوشته باشم)بود.یه غذایی که پایه اش پنیر محلی وتخم ومرغه!

به حدی خوشم اومد که باپرویی تمام گفتم بازم واسم درست کنید که باخودم ببرم!


سوم:

دوس دارم آخر هفته برم سفر،هم ذهنم درگیره وهم گرمای هوا اذیتم می کنه،یه استراحت کوچیک لازمم.برم اون بالا توی جنگل  ومه چادر بزنم،یخ کنم از سرما ودریا رو تماشا کنم.

همه چی به صبح چهارشنبه بستگی داره!


چهارم:

بعداز برگزاری سمینار حسادت ها خیلی اذیتم می کنه،هرچند رئیس کوچیکه خیلی هوامو داره،اماسنگاشون خیلی درد داره ،لامصبا یه پا منجنیقن واسه خودشون!

به حدی خسته ام کردن که...صبر وحیا آدم هم حدی داره!



پ.ن:

اگه می خواید کسی رو دچار توهم خدابودن کنید،ازش بخواید...فقط بخواید،حالا هرچی که شد...بعد یه مدت کم کم باورش میشه که خداست!(مخاطب خودم)