ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

69.

69.

خدایا چرا بامن چنین می کنی؟

می دانی که تاب تحملش را ندارم!!!

ناتوان نیستم،اما...





68.کادو

68.

تا حدودی سلیقه علیرضا دستمه؛

می خوام یه پلیور کادو بدم.

چند مدلشو دیدم.یه سبز کاهوییشو هم واسه خودم برداشته بود.که علیرضا هم خوشش اومده بود.حال شاید یه رنگ دیگه اشو بگیرم.

راستی کاش شما هم می اومدین

با کمال افتخار دعوت هم شدیناااااااا!



67.

67.

دیروز عصر بیشتر خریدای مهمونی امشبو انجام دادم ویه ترتیبی دادم که امروز بعد از اینکه علیرضا از خونه می ره بیرون،برسه دست آزاده.

واسه غافلگیری علیرضا هم یه سناریویی هم چیدیم که اگه عملی شد،می نویسمش!

حالا موندم کادو چی بدم؟!!





66.تولدانه...

66.

"علیرضا وآزاده"نزدیک ترین وبهترین دوستای من توی این شهرن.

دوستایی که واسه خوشحالی من هر کاری انجام می دن ومن هم واقعاً دوسشون دارم.زوجی که مثل خانواده ام بهم نزدیکه.

فردا شب تولد"علیرضا"س.

حالا داریم با "آزاده" فکر می کنیم چه سناریویی اجرا کنیم که "علیرضا"رو حسابی غافلگیر کنیم.می خوایم حسابی شلوغش کنیم.

اینجا کسی پیشنهادی داره؟










65.دکتر پیچون...

65.

وقت بیمارستان صبح پنج شنبه را پیچاندم و...

دکتر"پ" هم کلی شاکی شد،ظهرش زنگ زد که...

عصرش هم به دایی جان چغولیمان را کرده که این پسر ال است وبل است وجیم بل است!

دایی جان هم حسابی شلوغش کرد و زد...

حالا قول داده ایم پسر خوبی باشیم و اسرع وقت برویم دیدن دکتر و...





64."ولی من شادم"

64.

چهار شنبه شب این [+]آهنگو شنیدم.یه کار قشنگ وجذاب با تم سبک بلوز،یاد این [+] آهنگ افتادم.28 یا 29 اسفند 92،توی جاده آبادان به اهواز،دیدن یه دوست قدیمی وبسیار با محبت،بعد از یه گردش دلچسب توی یه هوای بهاری با طمع اروند وکارون وته لنجیا وسمبوسه و...







63.من بعد از اصلاحات!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

62.تپش

62.

ارزش هر جایی به چیزی یا کسی که توش نشسته.از قدیم گفتن"شرف المکان بالمکین".

اگر این قلب واسه تو نتپه همون بهتر که نتپه!

تپشش به اراده ومیل توست.

امیدوارم که تو هم بخوای...

امشبو آرووم خواهم خوابید.

[+]



61.می دونی...

61.

می دونی...؟!!

نه اصلاً نمی دونی!

اصلاً هم نخواهی دانست،هیچ وقت!



61.ما دو تا

61.

"باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا…

 جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا…

 وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت

 تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا…

 روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای

 سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا

 افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت

 فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا

 کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان

 در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا…

 تا آفتاب زد همه جا تار شد برام

 دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،

 از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط

 یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا…"


نجمه زارع