ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۴۱.مالیدگی

۳۴۱.

اول:

چند روزه منو بسته به زنگ و پی ام و پیامک وتله پاتی و دیگر انواع و اقسام روش های ارتباطی طبیعی و متافیزیکی و معقول و غیر معقول که چرا نمیای؟کی میای؟بیا بیا بیا بیا و... تا بلاخره با دیدن بلیط ام رضایت داد که میرم و خاطرش جمع شد که میرم، میرم، میررررررررم،میرم!

سفر سیستان به بدترین شکلش مالیده شد،رفت تااااااااا شاید هفته سوم یا چهارم اسفند.


دوم:

پیش میرم به سمت اقدامی کاملا جدی و عملی و علمی بر علیه کلیه جوانب امنیت روحی، روانی، مالی، جانی و...خودم.

بله حدس کاملا درستیه، کله امو خرگاز گرفته!


سوم:

همسایه روبه رویی رو توی پارکینگ دیدم، می پرسه ماشینتو فروختی؟چرا فروختی؟نه،کار خوبی کردی که فروختی! چند فروختی؟ می خوای ماشین بخری؟ چی بخری؟ این ماشینه که توی پارکینگته واسه کیه؟ و من همینجوری با چشمای متعجب بهش خیره شدم وفقط سرمو تکون می دادم و تلاش می کردم نخندم!


چهارم:

دوستم عصری اومد و این ماهواره و... رو راه انداخت، طفلک تا یه ساعت پیش اینجا بود.کلی زحمت افتاد.


پنجم: 

چند تا بلیط برای اکران فردا فیلم"روز بلوا"دستم رسیده، فک کنم فردا از سر خیابون چنث نفربادخودم بردارم بریم دورهم فیلم ببینیم.


ششم:

وقتی برای مردن ما نیست، ناگزیریم از زندگی!


۳۴۰.کس نخارد پشت ما!

۳۴۰.

اول:

 غروب چهارشنبه  خرید برمی گشتم یهویی قیافه"م"اومد توی نظرم، بهش زنگ زدم خیلی کلافه بود و خسته.

خریدارو گذاشتم خونه خستگی ام که در رفت یه بطری آب آلبالو واسه اون یه بطری آب معدنی هم واسه خودم برداشتم سر راه از یاس بال وکتف مکزیکی (با کش فراوان خوانده می شود) و دوغ و...گرفتم و رفتم سراغش،انتظار نداشت بعد از این همه وقت برم دیدنش.ذوقش از چشما و حرکاتش معلوم بود.

به انتخابش توی تراس نشستیم،کنار آتیش،هم کباب بود و هم ... اصلا هم هوا سرد نبود!

حال خوبی بود،رسیدم خونه پیام داد و از خوب شدن حالش گفت.

خوشحالم که حداقل خیرم به این طفلک (کاف از باب تحبیب نه تصغیر)رسید.


دوم:

من فکر می کنم اصلا این خبرای تلخی ،گرونی،گشت ارشاد سیاست و...خاموش، اصلا همه چی ،همه چی به کنار! خودمون که می تونیم هوای همو داشته باشیم،لازمه همو بشناسیم که یه کم بیشتر همدیگه رو تحمل کنیم؟لازمه طرف آشنا باشه که بیشتر مراعات حالشو کنیم؟قبول دارم حالمون خوب نیست اما واکنش های خیلی خوبی می گیریم وقتی مراعات حال بدی دیگرانو بکنیم.ممکنه این وسط چند نفر هم این وسط با همون دست فرمون حال بدی جواب بدن،اما عموما پاسخ های خوبی می گیریم که هم حال خودمون خوب میشه هم دیگران.

من فکر می کنم فقط ما(مردم)می تونیم هوای همو داشته باشیم،دلسوز هم باشیم،کسی دلش واسمون نسوخته.

کارای کوچیک می تونه کمک بزرگی به تخلیه ومهار خشم اجتماعی و برگشت وتقویت اعتمادمون به هم بکنه.

اینا خلاصه صحبت های این هفته ام بود.


سوم:

واسه طراحی و تجاری سازی ایده ای که می تونه تبدیل به یه آپلیکیشن موبایلی بشه و به کنترل قیمت کالاها کمک کنه به همفکری و راهنمایی فنی احتیاج دارم.

مبنای فرهنگی اش یه ایده اجتماعی و فرهنگیه که توی هندوستان برای مبارزه با فساد اجرا شده و اونجا نتیجه خوبی داده.

خیلی دوست دارم بتونم اجرایی شدنشو ببینم.


چهارم:

واسه اردیبهشت ماه دعوت شدم اربیل،دو هفته!هزینه سفر و مکان اقامت و...هم با خودشونه!

خیلی خوشحالم.


پنجم:

این آقا سید ما پیشنهاد داده تعطیلات عید چند روزی برم پیششون ،اگر دیدم اوکیه و می تونم و...کلا مقصد سفر بزرگم بشه همونجا.فکر می کنم ایده خوبی باشه.البته دو هفته قبلش باید تصمیمو بگیرم وخبر بدم.


ششم:

وقتی مرغت یه پا داشته باشه نتیجه اش میشه دو هفته بدو بدو و کلی هزینه های جورواجور واسه رفقا!

خدایا این بنده خدا رو زودتر بزرگ کن.

سهراب عصری زنگ زده زودتر خودتو برسون که خیلی اوضاع بی ریخته!

پووووووووووووف!


۳۳۹.

۳۳۹.

اول:

نهنگه رو دادم رفت،فردا قراره بریم واسه تعویض پلاک و محضر.حالم گرفته اس!


دوم:

شرایط مقصد اول برای جلای وطن رفتن خیلی مناسبم نبود، گذاشتمش کنار تقریبا و رفت ته لیست.

دیروز عصری رفتم برای اولویت دوم،خوب بود وبه نظرم معقولانه  تر بود.

مرددم که مقصدسوم و چهارم رو هم صحبت کنم  و بعد تصمیم بگیرم یا همینجوری یکی یکی پیش برم.

ترسام بالا اومدن!

فکر نمی کردم اینقدر تصمیم گرفتن سخت باشه،اما من می تونم و انجامش میدم.


سوم:

همیشه از ناشناخته ها و تفاوت بین فیزیولوژی واحساس زن و مرد و تاثیر اینا روی هم شنیده و خونده بودم.دروغ چرا گاهی هم دوست داشتم بعضیاشونو تجربه کنم. دوتا از این حس ها با همه ی تفاوت ها برام بیشترجذاب بود.

یکیشونو تجربه کردم،تجربه مردونه اش  ناب ترین و لذت بخش ترین حسی بود که تا حالا تجربه کردم،واقعا عالی بود!دیگه به کمتر از اون راضی نخواهم شد!


چهارم:

ای کوته آستینان تا کی دراز دستی؟!!


پنجم:

مشکلی پیش نیاد تعطیلات آخرهفته آینده چهار یا پنج نفری میریم سیستان بلوچستان!



۳۳۸.

۳۳۸.

اول:

امروز عصری نهنگه رو  بردم حموم،تعویض روغن و... بچه ام آب ورنگی گرفت،جونش تازه شد.


دوم:

قراره سوپرایز بشم.مثلا من الان خبر ندارم!


سوم:

عصری چندتا از ایمیلای قدیمی که یادگاری نگه داشتم بودم رو باز کردم.چه حالی بودااااا!خدا وکیلی هرسال دریغ از پارسال!


چهارم:

یکی نیست دست منو بگیره!این کامکواتا منو به کشتن میدن!

روی قبرم بنویسید:ایشون به کامکوات خیلی علاقه داشت،اما کامکوات به ایشون اصلا علاقه نداشت!


پنجم:

جمله اش خیلی سخت و سنگین بود:"شما برای زنده موندن هر روز از ارزش هاتون کوتاه میاین و ارزش های تازه خلق می کنید"!خیلی سنگین بود،این جمله می تونه بیس جدیدی برای تحلیل های اجتماعی باشه و توان بالایی برای تشریح و تحلیل کنش و واکنش ها غیر آگاهانه/ناخودآگاه داره.


ششم:

متنی دو صفحه ای در مورد این روزا نوشته بودم و قصدی هم برای انتشارش نداشتم و فقط برای تصحیح برای دوستی فرستادم،متاسفانه این دوست رعایت امانتداری نکرده و بدون نام منتشر شده و توی گروه های مخاطبش کلی بحث سرش شده.از این موضوع دلخورم هم به دلیل انتشار بدون اجازه اش و هم به دلیل اینکه توی فضای نقد و نظرش نبودم که پاسخ بدم یا  اصلاح کنم،تازه چند روز بعد از انتشارش خیلی اتفاقی متوجه شدم!


هفتم:

چند روزه هوای ...زده به سرم،مسافتش طولانیه و خسته کننده،کاش همسفری پیدا بشه.دلم اونجا آرووم میشه.


هشتم:

وقتای دلم می گرفت و سختم میشد صدای استاد شجریان یه دلگرمی و امنیت بود که توی خلوت همراهم بود و پناهی گاهی بود برای کاستن از سردی های روزگار.خداسلامتشان بدارد.


نهم:

"وسوگند به تن هایی که تا طلوع سپیده عرق کرده، درهم می پیچند و بر هم می لغزند".



بعداًنوشت:

وقتی سیگارو از ته روشنی کنی،یعنی حالت خیلی خوبه!


۳۳۷.

۳۳۷.

اول:

پارت دوم لوازم خونه دیروز عصر رسید و من الان در حال پیچیدن به خود هستم از درد کمر!


دوم:

یکی نیست بگه آخه آقا جان شما که همیشه مثل انسان های اولیه وسط هال می خوابی، چرا این همه پول تخت و تشک میدی؟!!


سوم:

حضور مهمان بیشتر از چهار ساعت رو به فهرست عوامل خسته کننده و روان خراش اضافه می کنم.


چهارم:

مشاورم میگه:یه لیست از آرزو هات تهیه کن،بدون اینکه فکر کنی بنویس.به ترتیب از کم اهمیت ترهاش حذف کن تا برسی به مهم ترین آرزو اون میشه...!

خط می زنم می زنم می زنم تا در نهایت فقط یه اسم می مونه،اسمی که دیگه نیست/نمی خوام باشه،روی اونم یه خط می کشم،و بدین سان تکلیف جناب مشاور رو انجام دادم!


پنجم:

این کارای خونه که تموم بشه،دستی به سر وگوش نهنگه میکشم و یه سفر چند روزه میرم وسط رَملا! بلکه قدری خستگی در کنیم.




۳۳۶.غمگینانه،مشتاقانه

۳۳۶.

امروز زودتراز سرکار  اومدم.خرید کردم،کارای خونه رو انجام دادم،مرتب کردم و...

مشتاق و منتظرم بچه ها بیان اما نمی دونم با این غمی که داره خفه ام می کنه چه کنم!



بعداً نوشت:

نفر آخر رسید،بغلش کردم خیلی تلاش کردم خودمو نگه دارم اما نتونستم.هق هق ام که بلند شد اشک همه دراومد،خجالت کشیدم،الانم که بچه ها رفتن باز ...

آخه جیگرم آتیش گرفته.

خرس گنده اشک اش دم مشکشه!از اینکه حسام اینجوری رو میاد خجالت می کشم.



۳۳۵.ماآزموده ایم

۳۳۵.

اول:

سه هفته از آخرین دیدارمون نگذشته،اما باورم نمیشه اینطورمنتظرش باشم،بغض آلود!

دلداریش می دادم که:پسر حالا مرد شدی،اما خدا میدونه توی دلم چه غوغاییه!


دوم:

توی این شهر بزرگ و پرهیاهو و شلوغ و هزار رنگ برای خودم خلوت کوچیک و دنج ساختم.همه اونایی که به دلم نیستند رو پَر دادم و جز چند دوست نزدیک و همدل  کسی به اینجا راه نداره!

سعی می کنم با دلخوشیای کوچیک سر کنم.

این خلوت برام خیلی باارزشه.


سوم:

چندباری به رفتن فکر کرده بودم،حتی یه بار هم کارایی کردم،ولی سرد شدم.اما این دفعه خیلی فرق می کنه.بادختر دایی اینا  هم صحبت کردم و استقبال کردن و تشویقم کردم که زودتر انجامش بدم.

یه برنامه تقریبا یه ساله،تلاشمو می کنم که اجازه ندم چیزی سردم کنه.

این دفعه فرقش اینه که شرمنده نیستم،از خودم فرار نمی کنم.میدونم چرا وکجا و برای چی میرم.



۳۳۴.دینامیک یا ترمودینامیک،مسئله این است!

اول:

تا حالا این حجم و هجمه از گیج شدگی رو تجربه نکرده بودم ،اونم باهم.پردازشش خارج از توانمه. این روزا مخم درصد بالایی از تابیده شدگی رو داره تجربه می کنه!


دوم:

چند شب پیش یه مستند در مورد کیهان می دیدم.می گفت اندازه کهکشان راه شیری صدهزار سال نوریه و توی این کهکشان حداقل صد میلیارد ستاره و سیاره  وجود داره و تازه این کهکشان یکی از دو هزار میلیارد کهکشانیه که وجود داره.

در جهانی به این عظمت ما آدم ها/هرآدم چقدریم؟چقدر قدرت داریم؟فهم و قدرت ما در برابر این عظمت چقدره که با تبختر(خوانده شود حقارت) حکم میدیم و این و اون رو قضاوت می کنم و فرمان های جور واجور صادر می کنیم و فقط خودمونو حق میدونیم؟!!

در برابر این عظمت حسی غیر از ستایش و کرنش ندارم.


سوم:

عقلانیت حلقه مفقوده زندگی ما جهان سومی هاست.

پرداختن به معلول به جای علت،غلبه شوربه جای شعور بر عقل، کم حافظگی تاریخی،ترجیح منفعت شخصی و صنفی بر خیر عمومی ... یا شاید هم کوتاه همتی همه نتیجه ضعف عقلانیته.

یه جامعه دو قطبی مستعده هر گونه بهره برداریه.


چهارم:

این خونه جدیده کم کم داره فرم می گیره،فردا میرم خرید مبل و تخت و... البته چندتا کار خرده ریزه و اینا مونده که کم کم انجامش میدم.

از اینکه اومدم اینجا خوشحالم.

خلوت دلچسبی شده و دوسش دارم.


پنجم:

دنبال یه مقدار مطالب مفید و کاربردی در مورد دینامیک و ترمودینامیک هستم مثلا چیزی شبیه دینامیک به زبان ساده و... امیدوارم بیابم.

واسه نوشتن مقاله ای توی حوزه جامعه شناسی لازمش دارم.


ششم:

متعجبم از آدم هایی که شب شعار آزادی و دموکراسی و زنده باد فلان و مرده باد بهمان میدن ولی روز از روی همدیگه رد میشن که زودتر سوار تاکسی خطی بشن!

تناقض در این حد!

بله




۳۳۳.بد حالی

۳۳۳.

این چند روزه خیلی کلافه و بهم ریخته ام.

پاک تمرکزم از هم پاشیده و صبوریم در حد دمای یخ های قبل جنوب شده.عصبانیت و از کوره در رفتن که بماند.

راننده تاکسی طفلک خواست مثلا یه کم حرف بزنه،آنچنان زدم توی پرش که بنده خدا تا آخر مسیر نُتُق نکشید که هیچ حتی سرشو هم بر نگردوند که...

خبر بد امروز ظهر هم شد قوز بالا قوز!

از محل کار زدم بیرون که هم باهمکارا کل کل نکنم و هم برم جایی حالم خوب بشه.

رفتم کوچه زغالیا لاستیک و رینگ ببینم،بماند که با دیدن قیمتای نجومی مخم گو...! 

رفتم پیش رضا که هم یه قیچی به موهام بزنه هم یه کم حرف  بزنیم که آرووم بشم(اینجور وقتا اصلاح مو و صورت معمولا حالمو بهتر می کنه)،اما زهی خیال باطل!

حال بد،هوای بد،خبرای بد...پوووووف

از اتاق فرمان هم اشاره کردن که صبح دوشنبه باید برم کرمان و شبش برگردم،اینو کجای دلم بزارم!



پ.ن:

هرچقدر ازت شاکی باشم اما واسه آشنا کردنم با ماشین بازی و بیراهه نوردی ازت ممنونم

۳۳۲.دیر رسیدن

۳۳۲.


اول:

ما بچه های بدی شدیم،از وقتی که دیگه دستمون توی جیبمون نمی کنیم و سرمونو نمی کشیم لای یقه بلند پالتو و آسته نمیریم و آسته نمیایم!

بچه بد حتماً کتک می خوره از بابای عصبانی.


دوم:

همیشه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن نیست،گاهی به وقت نرسیدن دقیقا همون هیچ وقت نرسیدنه؛ مثل دیر رسیدن به فرودگاه و پرواز!


سوم:

این اسکورسیزی چی می گه با این"آیریشمن"ش؟!!

کسی فهمید به من هم بگه،البته لطفا!