ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۳۱.خانه دوست

۳۳۱.


اول:

روز چهارشنبه رفته بودم محل کار یه دوست برای دیدنش،سالن همکف ساختمونشون پر بود از آدمایی که اومده بودن واسه این شندرغازصدقه ماهیانه که دولت میده و قطع شده بود.آدم روی آدم می لولید!واقعا شان وشخصیت و انسانیت ما اینه یا فلاکت و بدبختیمون عمیق تر از این حرفاست؟


دوم:

بعضیا رو باید نامزد اسکار"کرم ریزی"کرد!

خداوکیل حالی اش نیست این کارش با من چیکار می کنه یا واقعا اینقدر ازم خشم داره که راضیه هر دفعه چند ماه منو مثل مرغ نیم بسمل کنه؟!!

مریضه انگاری یا شاید با این کارش می خواد خودشو پُر کنه یا شایدم می خواد انتقام بگیره!

یه دفعه کامنت، یه دفعه ... دستم بهش نمی رسه ولی خدا جای حق نشسته،حالا بین کی پس میده!


سوم:

به قول اون داستانک قورباغه رو اگر بندازی توی آب و زیرشو روشن کنی کم کم آب جوش بیاد حالیش نمیشه که داره آب پز میشه،اما یکی از بدبختیای "ما بچه های..."اینه که هم قورباغه رو دیدیم،هم دیگ رو هم کبریتی که هیزمارو روشن می کنه!

از همون اولش قُل می خوریم تا...

این یعنی زجر ممتد!


چهارم:

ترس از آینده،هفته دیگه،فردا صبح و... داره دیفالت ذهنیم میشه.

امنیت ذهنیم کامل به ریخته و بهم ریخته تر میشه.


پنجم:

..........................حذف شد!


ششم:

"خانه دوست کجاست؟" کیارستمی رو دارم می بینم،معرکه است،معرکه!




۳۳۰.

۳۳۰.


اول:

بعد ازسه ماه نیم دوباره اینجا رو از غاصبش پس گرفتم،اما حسم بهش مثل معشوقه ایه که با رضایت گذاشته غریبه لمسش کنه،دلم دیگه  با اینجا صاف نیست.


دوم:

سهراب می گفت  از آخرین باری که دیدمت خیلی خسته تر شدی پسر!گفتم هیچ وقت کار رو فقط واسه کار نخواستم، همیشه می خواستم بیشتر از کار باشه،فقط پول و کلاس و بگیر وببند یا یه تکرار صبح تا عصر نباشه یه چیزی با عشق و رضایت باشه ،کمک کنه بفهمم،بیشتر بفهمم؛اما فهمیدم فهمیدن خوب نیست! اصلا خوب نیست.قشنگ حالی ام شد فهمیدن خوب نیست.فهمیدن می تونه توی ۴ماه ریشتو سفید کنه و دهنتو سرویس،آدم خوبه قد تحملش بفهمه نه بیشتر!یه چیزی توی مایه های لقمه اندازه دهن


سوم:

زندگی اینجا اصلا اونجوری که فکر می کردم نیست،راحت نیست.نه که سخت باشه ولی یه جوریه،دوسش ندارم ،حالمو چک کردم خیالم راحت شد این نارضایتی از سر ترک عادت نیست،تصمیم گرفتم برم جایی که راحت باشم.


چهارم:

داداش وسطی بابا شد، داداش کوچیکه داره داماد میشه،پسر عمو کوچیکه داماد شد و من بابت اینا  خوشحالم.


پنجم:

نتونستم از نهنگه دل بکنم،ریز ریز تیونینگش می کنم که نگهش دارم.


ششم:


بااین آلبالوها زمستونو سررر می کنم،واسه خودش برندی شده!


هفتم:

بااین آهنگ "زلف و رخسار"عدنان کریم خیلی حال می کنمااااا.


۳۲۹.آرامش

۳۲۹.

اول:

بعداز چهار هفته بالا پایین و اینور اونور وکلی اضطراب و استرس و کوفت و زهرمارای دیگه، بالاخره دیشب به آرامش رسیدیم وتخت وبی دردسر ودلشوره حسابی خوابیدیم.

سفر چهار روزه ای که ده روز طول کشید،اسباب کشی،چندتا رو مخی از آسمون رسیده و... خیلی اذیتم کردن.


دوم:

 از خونه ی کوچیک ودلگیر(طبقات پایین بخصوص) خوشم نمیاد و احساس خفگی می کنم.خوشحالم که هم اتاق کارم بالاترین طبقه اس و وسعت دید خوبی داره و هم خونه ام.


سوم:

از شمشادا رد شدم که بیام توی پیاده رو،یه موش چاق وچله از جلوم پرید لای شمشادا واز اونجا توی جدول و الفرار! چند متر اونطرف تر آقایی داشت به گربه ها غذا می داد.

آقا جان اصلا شما خوب،اصلا شما تاج سرما،اصلا شما حافظ حیوانات و...!خدا وکیلی این گربه دیگه موش می گیره؟!! آخه عزیز من چرا حیوونیت رو از این حیوونا می گیرین؟!!چرا واسه گرفت وگیرای خودتون توی طبیعت وذات اینا دست می برین ؟؟؟


چهارم:

یکی دو روز قبل ماه مهر  مدیرجان قبلیم با جدیتی که مخصوص خودشه زنگ زدن که آب دستته بزار زمین به یه مشکلی برخوردیم فوراً خودتو برسون. منم آب دستم بودگذاشتم زمین،یه موتور گرفتم و خودم رسوندم اونجا یه راست رفتم اتاق مدیر جااااااان،ایشون هم  بدون توضیح اضافه ای دستمو گرفت و برد توی سالن جلسات و اونجا بایه کیک تولد و جمع همکارا مواجه کرد.

واقعاً سوپرایز شدم!

نزدیک بود گریه کنم،دروغ چرا بغضم گرفت از خوشحالی.

خیلیا رو سوپرایز کرده بودم،اما هیچ وقت اینطوری غافلگیر وسوپرایز نشده بودم.

چرا اینا باید تولد منو یادشون باشه و اینجوری کنن؟!!

چقدر خوبه که بعد رفتنت فراموش نشی و برات اینجوری مایه بزارن،چه همکارای خوبی داشتم من!


پنجم: 

۳۶تموم شد و رفتیم توی ۳۷،به خودم میگم عاقل باش پسر،سنگین تر باش!دیگه بچه بازی بسه!آرووم باش پسر،اما کو گوش شنوا؟!!


ششم:

دلم نمیاد نهنگه رو ردش کنم،می خوام نگهش دارم "ح"جان تازه داره به بیراهه نوردی/گردی علاقمند میشه.

عصری به امیر گفتم ارتفاعشو تنظیم کنه و یه خورده بالا بیاره. پارکینگ خونه قبلیه کوتاه  بود و نهنگه هم در عذااااااب!


هفتم:

آخر هفته آینده می خوام برم سمت غرب.سنندج و...مطمئنم خوش خواهد گذشت!


هشتم:

آهنگ"کاله بی"استاد کمندی ...


۳۲۸.خودِ تو

۳۲۸.

اول:

یه مسافرت چهار روزه ده روز طول کشید،ده روزی که کم از جهنم نداشت.


دوم:

یه حال غمی دارم،سنگین تر از هر باری که این حسو تجربه کردم.سخت تر از وقتی که شدت غم ضجه می زدم ومثل دیوونه ها سرموبه دیوار می کوبیدم،سخت تر از شبی که شب اول قبرو تجربه کردم.یه چیزی بهم می گه باید منتظر بدترش باشم،انگاری  یه غم سنگین،یه خبر بد یا...توی راهه.

خدا کمک کنه!

امیدوارم غمو میده تحملشم بده.


سوم:

دو سه روزیه"حاج رضا"مهمونمه،برام خیلی عزیزه


چهارم:

والله قسم هرکسی از تو جز"خود تو"بخواد ضرر کرده.


پنجم:

نهنگه سر ناسازگاری داره،داره اذیت می کنه.


ششم:

دلم یه شمال میخواد،جنگل،ارتفاع،خنکی،سکوت،خلوت و تاریکی 


۳۲۷.رقیب

۳۲۷.

اول:

امشب مهمان سفره ای بودم که قبلتر هم چندین بار به نام ومن وبه کام دیگران پهن شده بود.رد کردن دعوت یه پیرمرد خیلی محترم برام خیلی سخت بود،نتونستم "نه"بگم.

این بار میزبان خوب متوجه شد که من احمق تر از اونم که نظر وحسم رو با خونه وماشین وحتی زندگی بی دغدغه  اونور آب که خیلیا آرزوشو دارن عوض کنم.

فهمید که قیمت من"پول"نیست.

سهم شکمم از اون دعوت و سفره هزار رنگ و...فقط چند سیخ کبابی بود که کنار میدون خوردم! 


دوم:

جمعه میرم سمت ولایت،یه هفته ای شاید بمونم.


سوم:

فردا میان واسه دیدن و...نهنگه،دلم گرفته.

نهنگ جونم(بخونید باصدای شیلا،سندباد جونم)


چهارم:

مستقیم توی چشاش نگاه کردم وگفتم"من توی کار و...هیچ رقیبی جز خودم ندارم،پس نه کرم بریز نه زیرآب بزن و نه به چیزی غیر  از کار فکر کن چون من مثل خودت باهات برخورد نمی کنم مستقیم  و بی هیچ ترس و ملاحظه ای دستتو رو می کنم و با غلطک از روی خودت و کل ایل وقبیله و همه ی اونایی که پشتت بهشون گرمه رد میشم،پس لطفا آدم باش"


پنجم:

حماقت آدم ها گاهی می تونه بدون حد ومرز باشه.


ششم:

فکر کنم با چند صد کیلو آلبالویی  که اول هفته گرفتیم تا آخر زمستون هم کفگیرمون به ته دیگ نخوره،چه شود!

۳۲۶.کالهَ بی

۳۲۶.

اول:

اگر درست یادم مونده باشه آخرای اسفند ۹۳ بود،داشتم می رفتم جنوب.از تهران چندتا آلبوم موسیقی گرفته بودم که توی مسیر گوش بدم.

نیمه های یه شب مهتابی وخنک که نسیم وبوی بادش آدمو بهار  مست کرده بود،توی جاده کنگان داشتم می رفتم که با صدای"تار"و"دودوک"و همنوایی چیزی کم کم در درونم زنده می شد،بزرگ وبزرگتر شد،طوری که راه نفسمو بست واز درون داشت منفجرم می کرد.به جایی رسید که "دامن کشان ساقی می خوران از کنار یاران...."چاره ای نداشتم جفت پا رفتم روی ترمز به زور کمربندماشینو باز کردم وماشینو وسط جاده ول کردم ودویدم وعربده زدم،عربده زدم ودویدم وسط بیابون،به کجا وتا کجا نمی دونستم فقط داد می زدم ومی دویدم که نفسم بالا بیاد،یه کم حالم که جا اومد نشستم و...

یه لنگه کفشمم گم شده بود. 

استاد "حسین علیزاده" جان رو اینجا وبا این آلبوم شناختم.

با تاخیر تولدتان مبارک،استاد نازنین سراسر زیبایی وعشق


دوم:

تا نزدیک سحر مشغول مطالعه بودم.کنار کتابا خوابم برده بود.سنگینی دستشو روی پام حس می کردم که تکونم می داد و می گفت بیدارشو اینجا جای خواب نیست،برو سرجات بخواب.ازخواب پریدم سنگینی وجای دستشو روی پام هنوز می کردم.

صبحش که به پیرمرد زنگ زدم شاکی بود که تو که دیوانه ای تا منو هم دیوانه نکنی ول نمی کنی.بعد کلی شوخی وخنده گفت:...

از حرفش هنوز بغض دارم


سوم:

 آهنگ" هو هو کالهَ بی"ماموستا کمندی فوق العاده اس،هرچند مزه اشو فقط کورد زبانا می تونن بچشن.

بغضم گرفته حسابی.

چاره امشبش فقط یکی دو لیوان...


چهارم:

کاش  بفهمی ،کاش...

والله اگر بفهمی!



۳۲۵.عاشق ومست

۳۲۵.

اول:

همه امانتی ها واسه پس دادن نیست،بعضیاشون واسه نگهداشتنه.بعضی چیزا باید تا همیشه امانت بمونه،تا همیشه.


دوم:

خطر از بیخ گوش همسر ودختر کوچولو دوستم گذشت،معجزه بود فقط!

خدا رو شکر که بخیر گذشت.


سوم:

بالاخره قل قل پستو به سر سفره رسید وعجب رسیدنی!

فوق العاده خوشمزه و فوق العاده تر رنگ و عطرش.طعم ورنگ گیرای آلبالو...

اسمشو گذاشتم"نوشیدنی خدایان"

برای تجربه اول خیلی معرکه شده،شاید به قول پائولو کوئلیو بخت مبتدی باشه،هرچی هست میریم که تابستون وپاییز رو باهاش سرکنیم.

دلت نخواد دوساعتی هست که با یه گیلاسش دارم ...دل وقلوه رد وبدل می کنم. 


چهارم:

میدونی چیه؟!!

نه نمی خوام بدونی چیه!


پنجم:

"گویند که دوزخی بود عاشق ومست..."


ششم:

این هفته سفر نمیرم،سفر میاد.



۳۲۴.شخماتیک

۳۲۴.

اول:

همین که نهنگه رو آگهی کردم،یه غول گاو پیدا کردم،خوراک خودم،تمیز تمیز دست یه بابایی بوده می رفته مطب وبرمی گشته!

آفتاب مهتاب ندیده وکاملا سالم بدون کمترین خط وخش وایراد  مکانیکی اونم نصف قیمت نهنگه.

نهنگه هم فروش نره،بَرِش میدارم.

چه شود!!!


دوم:

سفرخیلی عالی ای شد،به اعتراف همه شد جز"ترین"ها!

هوای خنک وعالی،طبیعت واقعاًبکر ودست وپا نخورده و واقعاًزیبا.

کسی ندونه مثل طبیعت سویس بود.چندتا پانوراما گرفت واقعا بهت انگیز،ابر ومه،طبیعت سبز، آبشار،سبزه،خونه روستایی و باروون نم نم و...

رویایی بود.


سوم:

می خواستم بیام پایین،شیب صد متری تند و...زیرش هم سبزه باروون زده وگل،پیاده اشون کردم که فقط تنهایی به گ...برم!یه لیز کوچولو تا ته دره می بردم!

میگفت نمیرم،می خوام باهات تجربه اش کنم.

بهش تند شدم ولی مرغ خاله سوسکه یه پا داشت.جهنم!تا کف راه فقط جیغ زد،داشت سکته می کرد،رسیدیم پایین گفت:بابایی یه دفعه دیگه!!!

بچه به سرتقی این ندیدم والا!غلط بکنم بابایی این بشم!

دکتر فیلم گرفته بود،خودم از حماقتی که کرده بودم...


سوم:

اگه جور بشه تعطیلات هفته آینده بریم سمت فلات مرکزی،حالا تا کی پایه باشه!

من که میرم


چهارم:

بچه ها امشب میان خونه من دورهمی،خوش خواهد گذشت.


چهارم:

شخم زدن اینجا باز شروع شده،از این زیر ورو کردن شخماتیک یه چیزی حالیم شد:"یکی تو نمی دونی با خودت چند چندی،یکی من!"


پ.ن:

یادم رفت اینو بگو"بهشون دست زدی،نزدیااااااااا" گفته باشم  این خط/این *


۳۲۳....هیچی!

۳۲۳.

اول:

امشب توی کافه دکتر جون دورهمی داریم واسه تعیین مقصد سفر آخر این هفته،از عصر چهارشنبه تا عصر شنبه،مطمئنم خوش می گذره بازم


دوم:

شاید از اینجا کوچ کنم برم...


سوم:

باید کم کم از نهنگه دل بکنم،دیروز به امیر گفتم،می گفت چند وقتی صبر کن.دلم نمیاد دست هرکسی بدمش،خیلی باهاش خاطره خوب دارم،خدا کمک کنه تبدیل به احسن اش می کنم.

امیدوارم بعدیش شش یا هشت سیلندر باشه.


چهارم:

می گه فهمیدم امروز اینجا اومدی!پرسیدم چطوری؟ من که...اومدم!میگه از بوی ادکلن توی آسانسور.

کلی کیف کردم،دروغ چرا!!!


پنجم:

اوووم... هیچی!


۳۲۲.رنگ و بو

۳۲۲.

اول:

توی زبان مادریم یه ضرب المثل هست با این مضمون که:وقتی دو نفر با هم هستن یا رنگ همو می گیرن یا بوی همو.دقت کنیم، خیلی!

 مهمه با کی باشیم،خدای نکرده یه وقتی بد رنگ وبد بو نشیم!


دوم:

دیشب قبل خواب دایی جان یه خبری داد که "برآن مژده گرجان فشانم رواست"

خدا وکیلی رواست!!!

همچین جیغی زدم که فک کنم تا چهارتا خونه اونورتر هم شنیدن.

نمی دونم چطور بگم که این دایی جان چقدر ماهه،واقعا تکیه گاهه،همیشه،هر وقت وهرجا!نه ونمیشه توی زبونش نیست. واسه هرمشکلی یه راه حلی داره،اونم بدون منت.


سوم:

خدا بخواد خبرای جدید در راهه.