ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

263.کنار پنجره

263.

اول:

کاش این کلنگ آنقدر جان داشت که با هر ضربه اش هم جان کوه فرووریخته را بگیرد وهم به چشمان منتظر این سوی وآن سوی دیوار جان دهد  وهم راهی به آنسوی بغض های منتظر باز کند.


دوم:

نه شیراز رفتم،نه گیسوم،نه...


سوم:

عصر پنج شنبه یه بوته گل یاس توی گلدون هدیه گرفتم.گلی که خیلی دوس دارم.هرسال اسفندماه  اراده می کنم که بگیرم اما هر دفعه به بهانه ای نشد.

گذاشتمش توی اتاق خواب روی چهار پایه،کنار پنجره...


چهارم:

نه باد،نه باروون،نه گرسنگی،نه کار زیاد نه...هیچ چیزی دیگه ای منو از پا درنمیاره الا این بیدار خوابی وشب زنده داریها...


پنجم:

این روزا همه چی اش شده غصه وخودخوری و حس گناه و.. .من نمی دونم باید چیکار کنم با این آدم!درگیر یه سری حس متناقضه که  منو هم پاک گیج کرده  وانتظار داره که من...

من باید الان دقیقا چیکار کنم؟!! چی درسته چی غلط؟!!نمی دونم بخدا!دلم براش می سوزه.


ششم:

پولی که قرار بود برسه،کنسل شد!حالم گرفته شده اساسی!!!کلی براش برنامه ریخته بود و روش حساب کرده بودم.

خرید خونه و...هوا شد.

کفری ام

خوبه حالا وام می خواستن  بدن هااااااااا


هفتم:

بازم خواب دیدم،همون خواب عجیب وتکراری همیشه...


هشتم:

این روزا فک می کنم خیلی خوب معنی این جمله موراکامی رو می فهمم"از طوفان که بیرون آمدی،دیگر همان کسی نخواهی بود که به طوفان پانهاده است"



262.بیگانه ها

262.

اول:

چند دقیقه از نیمه شب گذشته بود.که رسیدیم خونه.مهمونیش خوب بود.شلوغ پلوغ نبود زیادی.از اون مهمونیایی که سر وتهشون معلومه...

دوش نگرفته رفتم توی رختخواب.یه ساعت خوابیدم.دیس کانکت شده بودم.اما فقط یه ساعت بود.بیدار شدم.حالم بد بود.حسابی هم بد بود.آرووم از رختخواب آومدم بیرون،در آتاقو بستم ورفتم روی مبل،نشستم.پنجره رو باز کردم ویه سیگار...


دوم:

دستاشو گذاشته بود اینور واونور صورتم وتوی چشام نگاه کرد وگفت:الهی دورت بگردم،می دونی چند وقته لبخند به لبت ندیدم.


سوم:

سه شنبه رفته بودیم باغ گل ها، کرج،دیدنی بود.ناچار شدم یکی دو ساعت مدیرمحترم رو بپیچونم!


چهارم:

کلاس داره میره جلو.اما خیلی سخته.هم کلاس داره سختر وسختر میشه وهم ماخسته وخسته تر.خدا کمک کنه نبرم وتا آخرش بتونم برم.


پنجم:

دارم تمام تلاشمو می کنم که خودمو یه جوری به زندگی سنجاق کنم،یا شایدم زندگی رو به خودم...اما خسته ام.خیلی...اما آروومم،متلاطم نیستم!آرووومم اما خسته.


ششم:

چند دقیقه پیش از اتاق فرمان اطلاع دادن که ممکنه لازم بشه چهارشنبه شیراز باشم.

واسه آخر هفته برنامه ریخته بودم برم سمت تالش و جنگل گیسوم و...اگه اینطوری بشه همه برنامه هام به هم می خوره.