ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۶۳.ایستگاه

۳۶۳.

اول:

خواب دیدم دارم با عجله میرم توی ایستگاه قطار، انگاری میرفتم دنبال کسی بگردم،توی ایستگاه هیچ کس نبود،خلوتِ خلوت بود،یه قطار روی سکو بود و آماده حرکت. فقط یه مسافر داشت و کنار پنجره نشسته،خیلی با عجله روی سکو می دویدم. از کنارش گذشتم چهره مسافربرام آشنا بود،ایستادم!خودش بود فقط چهره اش یه کم عوض شده بود.اونم نگام کرد و تعجب کرد.با ایما واشاره شروع کردیم به حرف زدن،انگاری نمی خواستیم کسی متوجه بشه،اما کسی توی ایستگاه و قطار نبود که متوجه بشه.

ازش خواستم پیاده بشه،مردد بود ولی پیاده شد،یه پیراهن رنگی رنگی خوش رنگ تنش بود و موهاشو بسته بود.همین که پیاده شد قطار و ایستگاه یهویی محو شدن! توی یه دشت سبز و بازایستاده بودیم و یه ساک دستش بود،نشستیم توی ماشین ،یه ماشین سقف کروک باد خنک و نرمی دستش صورتمو نوازش می کرد.


دوم:

انبه ها جوونه زده و دیشب دوتاشو توی گلدون کاشتم.


سوم:

گرمای این روزا و فشار کاری که میدونم تهش هیچی نیست حسابی کلافه ام کرده.یه کار عبس و بدون خروجی درست!

 استرس مصاحبه روز یک شنبه هم به جای خود!


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.