ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۹۶.من و نهنگم

۲۹۶.

اول:

پنج شنبه شب با نهنگم رفتیم مهمونی.خارج از تهران وتوی یه باغ جالب که مثل فیلما بود.انگاری صد سال کسی نرفته توش وبهش دست نزده بود.یه باغ بزرگ وپت پهن که رودخونه ازش رد میشد وکلی آپشن دیگه، خیلی با حال بودوخوش گذشت!


دوم:

بعضی وقتا اینقدر سر آدم شلوغ میشه که کلا فراموشت کی بودی وکجایی .اصلا چند چندی با خودت ودنیا و...


سوم:

پی ام داده بود که حالم خیلی بده و... آدرس دادم اومد،خودشو پرت کرد توی بغلم وکلی گریه کرد.رفتیم بیرون.بعد ازکلی دور دور رفتیم فری کثیف،کابین عقب نهنگو باز کردم ونشستیم همونجا ساندویچامونو خوردیم.خیلی حال داد.


چهارم:

شش ساعت فیلم،حاصل تدوین اولیه صدها ساعت راش بود.همه شش ساعت رو یه کله دیدم.حکایت بدبختی وفلاکت وروزگار مردمی که روزگاری واسه خودشون بروبیایی داشتن.لعنت به جنگ وخونریزی،خیلی دلم می خواستم منم میرفتم واز نزدیک می دیدم."رضا"نزاشت.رفتنمو مشروط کرده بود به رضایت مامان.کار نشد!دلم تنگ شد،بلافاصله بهش زنگ زدم وجالب اینکه جواب داد واینور آب بود.بعد از خوش وبش وشوخیای همیشگی گله کردم که نزاشتی و مدیونی وشرط محال گذاشتی ،رک تر از همیشه گفت داغ"ی..."برام بس بود!می گفت حس وحال سال۶۷ رو دارم پسر.حالش اصلا خوب نبود.

قصدم از رفتن نه دفاع از کسی یا جایی ونه کشتن وانتقام از کسی،فقط می خواستم...


هفتم:

اگه کارام فردا وپس فردا انجام بشه،آخر هفته رو میریم"مازی چال"،من ونهنگم!


پ.ن:

"رضا"یه آدم ساده زمینی ایه،یه آدم ای که سختی روزگار ازش یه مرد ساخته،یه مرد واقعی،یه مرد کویری،یه آدمی که هیچ وقت کم نیاورده ونمیاره!یه آدمی که ازهرکوه یخی بزرگتره،یه ذره اش رو آبه وخدا می دونه چقدرش زیر آبه،بی انتهاست،دل اش اندازه تمام کویرها ودریاهای عالم بزرگه،عمیق وبی پروا.کنارش هیچ وقت احساس ترس نکردم حتی در بدتر شرایط،از سیزده سالگی واسه این خاک قسم خورده وتا حالا هم سر قسم اش مونده،خیلی رو آب بندی که شاگرد تنبل اشون من بودم!


۲۹۵.نهنگ نقره ای

۲۹۵۰

اول:

امیر بهش می گه نهنگ،من یه نقره ای بهش اضافه کردم،اسمش شد"نهنگ نقره ای".

یه موتور قوی ومردونه که ویه دنده کمک قوی ودست نخورده  وفابریک حسابی،یه کابین بزرگ وجادار وبلند که میشه عقب اش رو مثل اتاق خواب کردکه دیگه چادر هم لازم نداشته باشم.اینطوری جنس کوه رفتن وطبیعت گردی و...ام جور شد.البته اگر بخت یار باشه!

واسه خریدنش لازم شد رفیق جاده رو بفروشم وتقریبا همه پس انداز روز مبادامو خرجش کنم.خیلی سختمه اما دوسش دارم،مگه قراره چقدر عمرکنم که همش دغدغه فردا نیاومده رو داشته باشم!

مامان جیغش دراومده که چرا اینقدر ولخرجی می کنی پسر؟!!به فکر آینده ات باش،طفلک نمی دونه که...

خیلی دوسش دارم،امیر خیلی کمکم کرده که جمعش کنم تقریبا تموم کارای فنی رو خودش انجام داده.

فک کنم سه شنبه هفته آینده دیگه تموم تموم بشه


دوم:

کارم خیلی زیاد وسنگین تر شده،اما اصلا خسته نیستم.مفید بودنم رو دوس دارم.وقتی گرهی رو باز می کنم یا امید رو به ناامیدی برمی گردونم انگاری کل دنیا رو بهم میدن.بالبخند رضایتی که می زنن می فهمم عمرم الکی سرنشده.


سوم:

سه شنبه هفته پیش دومین جلسه ...بود.دکتربازم چیز خاصی نگفت،فقط کلی گویی ویه جورایی حس کردم می خواد بپیچونه،همش می گفت باید نتیجه آزمایشت بیاد که بتونیم نظر قطعی بدیم.توی دلم بهش می خندیدم!من که دارم زندگی امو می کنم.اصلا هم نگران وناراحت نیستم!


چهارم:

فرستادن کُدای چپر چلاق به اینجا کار بچه گانه ای بود،خیلی کودکانه!!!

انتظارشو ازش نداشتم.فکرشم نمی کردم،انتظار هرکاری رو داشتم الا این کار!به حدی به همم ریخت که حتی دوس نداشتم کُدا رو چک کنم که...

واقعا از ناخوشیش ناخوشم!


پنجم:

اگه پس اندازم تموم نمیشد دوره امو باکاپیتان،تموم می کردم که اونجوری که دوس دارم بپرم!خدایا برسون که آرزو این یکی به دلمون نمونه!


ششم:

این روزا فقط به دلخواسته هام ورسیدن بهشون وتجربه کردنشون فکر می کنم وتلاش برای جبران مافات!


هفتم:

"لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی"