ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۶۵.سلیمه

۳۶۵.

اول:

علی تماس گرفت که اینجا یه خانم بیمار هست که دوماهه مادر شده و به بیماری سختی مبتلاس که اگر زودتر به داداش نرسند، بچه اش بی مادر میشه،خانواده اش هم  آنقدر ساده و بی دست پا هستند که هیچ کاری نمی تونن بکن، مدارک پزشکیشو برام فرستاد اوضاعش خیلی بد بود.

دوروز تمام بیمارستان های تهران رو زیرپا گذاشتم اما دریغ از کمترین امید.همراهی چند نفر از همشهریا سبب خیر شد و یه پزشک کاربلد و یه تخت توی بیمارستان براش جور بشه،خدا به همه بیمارا کمک کنه.

آنچنان فشاری رو تحمل کردم که وقتی نصفه شب گفتن تخت و پزشک جور شده،زانوهام سست شد و دم بیمارستان نشستم زمین.


دوم:

امروز جسته گریخته باخبر شدم بعد از سقوط بلخ و ولسوالی چهارکنت خانم سلیمه مزاری به دست طالبان افتاده.زمین و زمان برام سیاه شد.

خانم مزاری هم دانشگاهی امون بود که بعد از دانشگاه رفت کشورش و اونجا فرماندار چهار کنت شد. واقعا ایستاد و کاری کرد کارستان،هم در جنگ با طالبان و هم در اصلاحات منطقه و مبارزه با فساد،داغی به دل طالبان گذاشت که بیا وببین.

 هرچقدر تلاش کردم خبری ازش بگیرم ولی نشد فقط با خبرشدم که دستگیر نشده ولی معلوم نیست کجاست و...جای امیدواریه.تا الان هم نتونستم خبر بیشتری بگیرم

به محافظینش گفته بود تا لحظه آخر می جنگم،اگر زنده دست طالبان افتادم تیربارانم کنید و اجازه ندید زنده بمونم" امان از غیرت این زن!


سوم:

این روزا حال همه بده،میدونم .بیماری،فشار اقتصادی،مرگ ،بی تدبیری و...

منم استثنا نیستم،حالم خیلی بده،خیلی! شاید بدترین حالی که تا الان تجربه کردم.مثل حالی که...

دلتنگم،دلتنگ  و خسته، شاید هم کمی مستاصل

کاش یه سوهان باشه حال دلمو خوب کنه!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد