ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۴۸.دنیا دست کیه؟

۳۴۸.


اول:

دیروز می خواستم یه جفتک بزنم توی کاسه کوزه ها و همه چیو ول کنم و برگردم سر خونه زندگی ایم، فقط شوق و ذوق این دو تا جوون که می خوان بفهمن دنیا دست کیه نگهم داشت و دیگر هیچ!


دوم:

باکسی که مسئله ای رو تجربه نکرده و ازش شناختی نداره و نمی خواد در موردش فکر کنه نمی شه بحث کرد،فقط باید فرصت داد تجربه اش کنه و...


سوم:

شبا اینجا آسمونش خیلی قشنگه، ستاره هاش اندازه یه نعلبکی ان.


چهارم:

به ذهنم افتاده یه ماشین جمع کنم،یه چیزی توی مایه های پلتفرم نهنگه. در مورد موتورهای ۶سیلندری که توی ایران هست و میشه استفاده کرد اطلاعاتم خیلی کمه.ممنون میشم کسی اطلاعت و تجربه ای در این مورد داره راهنماییم کنه.



۳۴۶.کار زوری

۳۴۶.


اول:

دور بودن از نت و فضای مجازی خیلی هم بد نیست.


دوم:

گاهی یا شاید هم بیشتر اوقات اصرار و سماجت به کاری،حتی اگر به نتیجه مطلوب هم برسونه،اونی نمیشه که می خواستی.شاید هم پشیمونت کنه از این همه اصرار و سماجت.

یک کلام؛ گردن کلفتی نداره، زوری خواستن کار از خدا نتیجه اش همینه!


سوم:

امشب شهامت کردم و از کسی که با وجود همه مخالفت هاش(شما بخوانیددشمنی) با من، مردونه موضوعی رو در موردم شفاف سازی کرده بود تشکر کردم.منتی ندارم برای تشکرم.وظیفه ای بود و باید انجامش میدادم.


چهارم:

هرچند چشام دیگه سو جوونی رو نداره اما روی ۱۷۰ یارد خال زدم.


پنجم:

امسال دو تا کادو پیشم داری،دوس داشتم به وقت دستت می رسید، اما میدونم/میدونی که شدنی نیست!


ششم:

خلوت،آسمون مهتابی کوهستان،آتیش گُر بلوط و  صدای استاد شجریان وقتی این  دوبیتی باباطاهر" تو که نازنده بالا دلربایی..." رو توی شور و دشتی می خونه؛سحرانگیزترین تابلو خلقته!



۳۴۵.وطنم پاره تنم ۲!

۳۴۵.

اول:

آقا با پرویی تمام دوباره فرودگاهم.کارت پرواز گرفتم و توی سالن ترانزیت منتظرم.

این بار وصیت نامه هم نوشتم


این گزارش تکمیل خواهد شد!

بوووم بووووم بووووم وطنم پاره تنم!


دوم:

بعد یک ساعت تاخیر داره میره روی باند!

یاخدااااااااااا!

وطنم پاره پاره تنم!


۳۴۴.خوشحالم

۳۴۴.

خوشحالم که توی این عمر کوتاهم مردا و زنایی رو دیدم که انسانیت و شرافت رو خارج از کتابا بهم نشون دادن.وبه این لغات تجسم عینی دادن.



۳۴۳.بدهکاری

۳۴۳.

اول:

این اولین باریه که به خاطر اضافه وزن با لباسام به مشکل خوردم و هیچ ایده ای در موردش ندارم!

من الان چیکار می تونم بکنم؟ این همه لباسو چیکار کنم؟ یعنی باید کلی لباس بخرم؟ اگه دوباره لاغر شدم چیکار کنم؟

پووووووف!

مغزم نمی کشه!


دوم:

یعنی چند بار میشه پرسید کی میای و یه توضیح رو بشنوی و یه ساعت بعدش دوباره بپرسی کی میای؟!!


سوم:

واسه فردا بعدازظهر دوباره بلیط گرفتم، البته این بار با یه کوله پشتی اضافه تجهیزات و لوازم صعود زمستانی، شاید هوا که بهتر  بشه یه کوه هم رفتیم،به شرط سالم رسیدن به مقصد.

جاداره اینجا یاد و خاطره نهنگ مهربانم رو گرامی بدارم.اگر بود این همه دردسر نبود!


چهارم:

از اون سر دنیا پی ام داده که زندگی مشترکش بعد سه ماه از هم پاشیده و فقط برای کم کردن روی  من بوده که به خواستگا ری س...جواب مثبت داده و حالا منو مقصر میدونه!

الان باید احساس گناه و عذاب وجدان داشته باشم؟!!


پنجم:

من فکر می کنم ما به خودمون/به هم یه چیزایی رو بدهکاریم.

به قلبمون،چشمامون،دستامون،حسامون لحظه هایی رو بدهکاریم .در هر لحظه و موقعیت و وضعیتی...ای که باشیم،جبرانشون واجبترین کاره. در غیر این صورت سنگینی این بدهکاری رو تا آخرعمر و آخرین نفس کشیدنامون باید تحمل کنیم.

جبرانشون به هرشکلی که باشه هیچ قانون و ارزش و تعهدی رو نقض نمی کنه.


ششم:

"روز بلوا"خیلی خوب بود.سوای سوگیری هاش در مورد یه قشر خاص،حرفایی داره که به سختی میشه باور کرد این فیلم توی ایران اجازه اکران گرفته.

مطمئنم توی گیشه خیلی موفق خواهد بود.


هفتم:

دیروز ظهر دلبرک خوش قد و قامتمو تحویل گرفتم!


هشتم:

تا حالا تمام تلاشم این بوده که مدل خودمو زندگی کنم، فقط برای خودم، شکل خودم، مثل خودم.ظاهرا باید از یه چیزایی کوتاه بیام و یه چیزایی رو بزارم کنار،اما تا جایی که بتونم مقاومت می کنم و راه خودمو میرم.

کی میدونه چی میشه و چه اتفاقاتی قراره بیوفته؟ شایدمن،شاید  تو ،شاید هم هیچ کس!

خودمو زندگی می کنم...


پ.ن:

هرآدمی یه داستانی داره و یه داستانی رو زندگی می کنه،چقدر خوبه داستانی رو که زندگی می کنیم،همون داستان خودمون باشه.


۳۴۲.وطنم پاره تنم

۳۴۲.

بعد از ۴۸ساعت بی خوابی،از ساعت ۵صبح فرودگاهم!

غلغله اس!

به علت یخ زدگی باند تا این ساعت نه پروازی نشسته،نه هواپیمایی پریده.ملت هم موندن حیروون!نه جواب درستی میدن نه پذیرایی نه هیچی...

سه تا تصادف زنجیره ای توی مسیر،این هم از فرودگاه.

حالا خوبه همچین برفی هم نیومده...

احتمالا این آخرین پستم باشه!

وطنم پاره تنم وطنم پاره تنم


ادامه نوشت۱:

پرواز کنسل شد،بلافاصله پرواز بعدی رو گرفتم و بایه کوله قد خودم پریدم این یکی ترمینال!

حالا ببینیم کی از رو میره!

اکثر پروازای صبح کنسل شدن و شرکت ها هم توی بالا بردن قیمتا کورس گذاشتن.

وطنم پاره تنم 


ادامه نوشت۲:

کارت پرواز دادن و الانم سالن ترانزیتم!

یاخدااااااااااااااااااا!

روی سنگ مزارم بنویسید "وی به پرواز و... عِلاقه داشت"!

وطنم پاره تنم

وطنم پااااااااااااره تنم

وطنم پااااااااااااااااااااره تنم


ادامه نوشت ۳:

بالاخره وارد هواپیما شدیم،درها بسته شد و ..چند دقیقه اس  که منتظریم بریم روی باند اما  الان کاپیتان اعلام کرد که هوای فرودگاه مقصد بد شده،ارتفاع ابرها پایین اومده و به همین دلیل فرود قدری سخته،پس فعلا پرواز نمی کنیم تا هواش بهتر بشه!

وطنم پاره تنم!

وطنم پاره پاره تنم!


ادامه نوشت۴:

۵۵ دقیقه منتظر شدیم تا هوای مقصد بهتر بشه،یک ساعت و ده دقیقه هم به سمت مقصد پرواز کردیم که جناب کاپیتان اعلام فرمود به دلیل نبود دید کافی نمی تونه فرودبیاد و برمی گرده مهرآباد وبدین سان من دارم آماده میشم مثل خرس بخوابم!

وطنم پاره پاره تنم!


پ.ن:

هرکی می تونه بره و نمیره خره!البته این اندازه حماقت رو نسبت دادن به خر،جفا در حق این موجود شریفه!


۳۴۱.مالیدگی

۳۴۱.

اول:

چند روزه منو بسته به زنگ و پی ام و پیامک وتله پاتی و دیگر انواع و اقسام روش های ارتباطی طبیعی و متافیزیکی و معقول و غیر معقول که چرا نمیای؟کی میای؟بیا بیا بیا بیا و... تا بلاخره با دیدن بلیط ام رضایت داد که میرم و خاطرش جمع شد که میرم، میرم، میررررررررم،میرم!

سفر سیستان به بدترین شکلش مالیده شد،رفت تااااااااا شاید هفته سوم یا چهارم اسفند.


دوم:

پیش میرم به سمت اقدامی کاملا جدی و عملی و علمی بر علیه کلیه جوانب امنیت روحی، روانی، مالی، جانی و...خودم.

بله حدس کاملا درستیه، کله امو خرگاز گرفته!


سوم:

همسایه روبه رویی رو توی پارکینگ دیدم، می پرسه ماشینتو فروختی؟چرا فروختی؟نه،کار خوبی کردی که فروختی! چند فروختی؟ می خوای ماشین بخری؟ چی بخری؟ این ماشینه که توی پارکینگته واسه کیه؟ و من همینجوری با چشمای متعجب بهش خیره شدم وفقط سرمو تکون می دادم و تلاش می کردم نخندم!


چهارم:

دوستم عصری اومد و این ماهواره و... رو راه انداخت، طفلک تا یه ساعت پیش اینجا بود.کلی زحمت افتاد.


پنجم: 

چند تا بلیط برای اکران فردا فیلم"روز بلوا"دستم رسیده، فک کنم فردا از سر خیابون چنث نفربادخودم بردارم بریم دورهم فیلم ببینیم.


ششم:

وقتی برای مردن ما نیست، ناگزیریم از زندگی!


۳۴۰.کس نخارد پشت ما!

۳۴۰.

اول:

 غروب چهارشنبه  خرید برمی گشتم یهویی قیافه"م"اومد توی نظرم، بهش زنگ زدم خیلی کلافه بود و خسته.

خریدارو گذاشتم خونه خستگی ام که در رفت یه بطری آب آلبالو واسه اون یه بطری آب معدنی هم واسه خودم برداشتم سر راه از یاس بال وکتف مکزیکی (با کش فراوان خوانده می شود) و دوغ و...گرفتم و رفتم سراغش،انتظار نداشت بعد از این همه وقت برم دیدنش.ذوقش از چشما و حرکاتش معلوم بود.

به انتخابش توی تراس نشستیم،کنار آتیش،هم کباب بود و هم ... اصلا هم هوا سرد نبود!

حال خوبی بود،رسیدم خونه پیام داد و از خوب شدن حالش گفت.

خوشحالم که حداقل خیرم به این طفلک (کاف از باب تحبیب نه تصغیر)رسید.


دوم:

من فکر می کنم اصلا این خبرای تلخی ،گرونی،گشت ارشاد سیاست و...خاموش، اصلا همه چی ،همه چی به کنار! خودمون که می تونیم هوای همو داشته باشیم،لازمه همو بشناسیم که یه کم بیشتر همدیگه رو تحمل کنیم؟لازمه طرف آشنا باشه که بیشتر مراعات حالشو کنیم؟قبول دارم حالمون خوب نیست اما واکنش های خیلی خوبی می گیریم وقتی مراعات حال بدی دیگرانو بکنیم.ممکنه این وسط چند نفر هم این وسط با همون دست فرمون حال بدی جواب بدن،اما عموما پاسخ های خوبی می گیریم که هم حال خودمون خوب میشه هم دیگران.

من فکر می کنم فقط ما(مردم)می تونیم هوای همو داشته باشیم،دلسوز هم باشیم،کسی دلش واسمون نسوخته.

کارای کوچیک می تونه کمک بزرگی به تخلیه ومهار خشم اجتماعی و برگشت وتقویت اعتمادمون به هم بکنه.

اینا خلاصه صحبت های این هفته ام بود.


سوم:

واسه طراحی و تجاری سازی ایده ای که می تونه تبدیل به یه آپلیکیشن موبایلی بشه و به کنترل قیمت کالاها کمک کنه به همفکری و راهنمایی فنی احتیاج دارم.

مبنای فرهنگی اش یه ایده اجتماعی و فرهنگیه که توی هندوستان برای مبارزه با فساد اجرا شده و اونجا نتیجه خوبی داده.

خیلی دوست دارم بتونم اجرایی شدنشو ببینم.


چهارم:

واسه اردیبهشت ماه دعوت شدم اربیل،دو هفته!هزینه سفر و مکان اقامت و...هم با خودشونه!

خیلی خوشحالم.


پنجم:

این آقا سید ما پیشنهاد داده تعطیلات عید چند روزی برم پیششون ،اگر دیدم اوکیه و می تونم و...کلا مقصد سفر بزرگم بشه همونجا.فکر می کنم ایده خوبی باشه.البته دو هفته قبلش باید تصمیمو بگیرم وخبر بدم.


ششم:

وقتی مرغت یه پا داشته باشه نتیجه اش میشه دو هفته بدو بدو و کلی هزینه های جورواجور واسه رفقا!

خدایا این بنده خدا رو زودتر بزرگ کن.

سهراب عصری زنگ زده زودتر خودتو برسون که خیلی اوضاع بی ریخته!

پووووووووووووف!


۳۳۹.

۳۳۹.

اول:

نهنگه رو دادم رفت،فردا قراره بریم واسه تعویض پلاک و محضر.حالم گرفته اس!


دوم:

شرایط مقصد اول برای جلای وطن رفتن خیلی مناسبم نبود، گذاشتمش کنار تقریبا و رفت ته لیست.

دیروز عصری رفتم برای اولویت دوم،خوب بود وبه نظرم معقولانه  تر بود.

مرددم که مقصدسوم و چهارم رو هم صحبت کنم  و بعد تصمیم بگیرم یا همینجوری یکی یکی پیش برم.

ترسام بالا اومدن!

فکر نمی کردم اینقدر تصمیم گرفتن سخت باشه،اما من می تونم و انجامش میدم.


سوم:

همیشه از ناشناخته ها و تفاوت بین فیزیولوژی واحساس زن و مرد و تاثیر اینا روی هم شنیده و خونده بودم.دروغ چرا گاهی هم دوست داشتم بعضیاشونو تجربه کنم. دوتا از این حس ها با همه ی تفاوت ها برام بیشترجذاب بود.

یکیشونو تجربه کردم،تجربه مردونه اش  ناب ترین و لذت بخش ترین حسی بود که تا حالا تجربه کردم،واقعا عالی بود!دیگه به کمتر از اون راضی نخواهم شد!


چهارم:

ای کوته آستینان تا کی دراز دستی؟!!


پنجم:

مشکلی پیش نیاد تعطیلات آخرهفته آینده چهار یا پنج نفری میریم سیستان بلوچستان!



۳۳۸.

۳۳۸.

اول:

امروز عصری نهنگه رو  بردم حموم،تعویض روغن و... بچه ام آب ورنگی گرفت،جونش تازه شد.


دوم:

قراره سوپرایز بشم.مثلا من الان خبر ندارم!


سوم:

عصری چندتا از ایمیلای قدیمی که یادگاری نگه داشتم بودم رو باز کردم.چه حالی بودااااا!خدا وکیلی هرسال دریغ از پارسال!


چهارم:

یکی نیست دست منو بگیره!این کامکواتا منو به کشتن میدن!

روی قبرم بنویسید:ایشون به کامکوات خیلی علاقه داشت،اما کامکوات به ایشون اصلا علاقه نداشت!


پنجم:

جمله اش خیلی سخت و سنگین بود:"شما برای زنده موندن هر روز از ارزش هاتون کوتاه میاین و ارزش های تازه خلق می کنید"!خیلی سنگین بود،این جمله می تونه بیس جدیدی برای تحلیل های اجتماعی باشه و توان بالایی برای تشریح و تحلیل کنش و واکنش ها غیر آگاهانه/ناخودآگاه داره.


ششم:

متنی دو صفحه ای در مورد این روزا نوشته بودم و قصدی هم برای انتشارش نداشتم و فقط برای تصحیح برای دوستی فرستادم،متاسفانه این دوست رعایت امانتداری نکرده و بدون نام منتشر شده و توی گروه های مخاطبش کلی بحث سرش شده.از این موضوع دلخورم هم به دلیل انتشار بدون اجازه اش و هم به دلیل اینکه توی فضای نقد و نظرش نبودم که پاسخ بدم یا  اصلاح کنم،تازه چند روز بعد از انتشارش خیلی اتفاقی متوجه شدم!


هفتم:

چند روزه هوای ...زده به سرم،مسافتش طولانیه و خسته کننده،کاش همسفری پیدا بشه.دلم اونجا آرووم میشه.


هشتم:

وقتای دلم می گرفت و سختم میشد صدای استاد شجریان یه دلگرمی و امنیت بود که توی خلوت همراهم بود و پناهی گاهی بود برای کاستن از سردی های روزگار.خداسلامتشان بدارد.


نهم:

"وسوگند به تن هایی که تا طلوع سپیده عرق کرده، درهم می پیچند و بر هم می لغزند".



بعداًنوشت:

وقتی سیگارو از ته روشنی کنی،یعنی حالت خیلی خوبه!