ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۵.عاشق ومست

۳۲۵.

اول:

همه امانتی ها واسه پس دادن نیست،بعضیاشون واسه نگهداشتنه.بعضی چیزا باید تا همیشه امانت بمونه،تا همیشه.


دوم:

خطر از بیخ گوش همسر ودختر کوچولو دوستم گذشت،معجزه بود فقط!

خدا رو شکر که بخیر گذشت.


سوم:

بالاخره قل قل پستو به سر سفره رسید وعجب رسیدنی!

فوق العاده خوشمزه و فوق العاده تر رنگ و عطرش.طعم ورنگ گیرای آلبالو...

اسمشو گذاشتم"نوشیدنی خدایان"

برای تجربه اول خیلی معرکه شده،شاید به قول پائولو کوئلیو بخت مبتدی باشه،هرچی هست میریم که تابستون وپاییز رو باهاش سرکنیم.

دلت نخواد دوساعتی هست که با یه گیلاسش دارم ...دل وقلوه رد وبدل می کنم. 


چهارم:

میدونی چیه؟!!

نه نمی خوام بدونی چیه!


پنجم:

"گویند که دوزخی بود عاشق ومست..."


ششم:

این هفته سفر نمیرم،سفر میاد.



۳۲۴.شخماتیک

۳۲۴.

اول:

همین که نهنگه رو آگهی کردم،یه غول گاو پیدا کردم،خوراک خودم،تمیز تمیز دست یه بابایی بوده می رفته مطب وبرمی گشته!

آفتاب مهتاب ندیده وکاملا سالم بدون کمترین خط وخش وایراد  مکانیکی اونم نصف قیمت نهنگه.

نهنگه هم فروش نره،بَرِش میدارم.

چه شود!!!


دوم:

سفرخیلی عالی ای شد،به اعتراف همه شد جز"ترین"ها!

هوای خنک وعالی،طبیعت واقعاًبکر ودست وپا نخورده و واقعاًزیبا.

کسی ندونه مثل طبیعت سویس بود.چندتا پانوراما گرفت واقعا بهت انگیز،ابر ومه،طبیعت سبز، آبشار،سبزه،خونه روستایی و باروون نم نم و...

رویایی بود.


سوم:

می خواستم بیام پایین،شیب صد متری تند و...زیرش هم سبزه باروون زده وگل،پیاده اشون کردم که فقط تنهایی به گ...برم!یه لیز کوچولو تا ته دره می بردم!

میگفت نمیرم،می خوام باهات تجربه اش کنم.

بهش تند شدم ولی مرغ خاله سوسکه یه پا داشت.جهنم!تا کف راه فقط جیغ زد،داشت سکته می کرد،رسیدیم پایین گفت:بابایی یه دفعه دیگه!!!

بچه به سرتقی این ندیدم والا!غلط بکنم بابایی این بشم!

دکتر فیلم گرفته بود،خودم از حماقتی که کرده بودم...


سوم:

اگه جور بشه تعطیلات هفته آینده بریم سمت فلات مرکزی،حالا تا کی پایه باشه!

من که میرم


چهارم:

بچه ها امشب میان خونه من دورهمی،خوش خواهد گذشت.


چهارم:

شخم زدن اینجا باز شروع شده،از این زیر ورو کردن شخماتیک یه چیزی حالیم شد:"یکی تو نمی دونی با خودت چند چندی،یکی من!"


پ.ن:

یادم رفت اینو بگو"بهشون دست زدی،نزدیااااااااا" گفته باشم  این خط/این *


۳۲۳....هیچی!

۳۲۳.

اول:

امشب توی کافه دکتر جون دورهمی داریم واسه تعیین مقصد سفر آخر این هفته،از عصر چهارشنبه تا عصر شنبه،مطمئنم خوش می گذره بازم


دوم:

شاید از اینجا کوچ کنم برم...


سوم:

باید کم کم از نهنگه دل بکنم،دیروز به امیر گفتم،می گفت چند وقتی صبر کن.دلم نمیاد دست هرکسی بدمش،خیلی باهاش خاطره خوب دارم،خدا کمک کنه تبدیل به احسن اش می کنم.

امیدوارم بعدیش شش یا هشت سیلندر باشه.


چهارم:

می گه فهمیدم امروز اینجا اومدی!پرسیدم چطوری؟ من که...اومدم!میگه از بوی ادکلن توی آسانسور.

کلی کیف کردم،دروغ چرا!!!


پنجم:

اوووم... هیچی!


۳۲۲.رنگ و بو

۳۲۲.

اول:

توی زبان مادریم یه ضرب المثل هست با این مضمون که:وقتی دو نفر با هم هستن یا رنگ همو می گیرن یا بوی همو.دقت کنیم، خیلی!

 مهمه با کی باشیم،خدای نکرده یه وقتی بد رنگ وبد بو نشیم!


دوم:

دیشب قبل خواب دایی جان یه خبری داد که "برآن مژده گرجان فشانم رواست"

خدا وکیلی رواست!!!

همچین جیغی زدم که فک کنم تا چهارتا خونه اونورتر هم شنیدن.

نمی دونم چطور بگم که این دایی جان چقدر ماهه،واقعا تکیه گاهه،همیشه،هر وقت وهرجا!نه ونمیشه توی زبونش نیست. واسه هرمشکلی یه راه حلی داره،اونم بدون منت.


سوم:

خدا بخواد خبرای جدید در راهه.




۳۲۱.رختخواب غریب

۳۲۱.

اول:

وقتی چیزی رو که می خوای و با قیمت گزاف هم نمی تونی بخریش،بهترین گزینه ساختنشه،باید بسازیش!


دوم:

وقتی از سفر برمی گردی،اگه متکا ورختخوابت برات غریبه نشده باشه،سفر خوبی نداشتی.


سوم:

بعضی دردا شیرینن،مثل درد جای لگدی که بخاطر حمایت از خانومی که به زور می خواستن گوشیشو بگیرن و ببرنش جایی که عرب نی انداخت،خوردی.