ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۵۹.راه به راه

۳۵۹.

 راه به راه دارن از بسته های مواد غذایی و...که دارن به مردم صدقه میدن فیلم وگزارش و... پخش می کنن و با انواع و اقسام  آدم کوتاه وبلند و چاق ولاغر و...مصاحبه می کنن که داریم به مردم کمک می کنیم و سر عالم و آدم منت می زارن!

واقعا قد فهم اینا همین اندازه است یا انسانیت و شخصیت رو اینطوری فهمیدن/بهشون فهموندن؟

عمو اینا وظیفه اته،بیشتر از وظیفه ات،این وضع مردم نتیجه عملکردته!باید خجالت بکشی،از خجالت بمیری نه اینکه بیای جلو دوربین و ژست بگیری و منت بزاری! زدین مردمو به فلاکت وگدایی انداختین حالا منت هم میزارین؟!!


دوم:

راه به راه تویت وپست وتحلیل و...که رومینا ال بوده،باباش بل بوده!

بسه!

بسه!

باباش بدبخته بد بخت و رومینا هم بد بخت تر!

همین ماهایی که سرمونو از زندگی این و اون بیرون نمیاریم این طفل معصومو کشتیم!

به تمام مقدسات ما داس دادیم دست باباش.

روزی چندتا دختر وپسر اینجوری بشن بسمون میشه و سرمونو از زندگی دیگران میاریم بیرون؟


سوم:

راه به راه یاد نه سالگیم می افتم،صبحی که توی راه مدرسه از همکلاسی ام شنیدم پدری نصفه شب دخترشو خفه کرده،یاد عصری می افتم که شنیدم برادری بنزین ریخته سر خواهرش و توی حموم زنده زنده آتیشش زده!


چهارم:

بارونیم وحشتناک

دلم می خواد داد بزنم وباصدای بلندفوش بدم!


 

بی شماره

لامصب لامصب لعنتی

چرا هر راهی که میرم آخرش تو ایستادی؟!!

توی کی منی؟چی منی؟چیکاره منی؟

چرانمیری؟

چرا؟؟؟

ازمن چی می خوای؟

لعنتی کل زندگیمو پرکردی!

شب،سحر،روز،مستی،هوشیاری،شهر،بیابون،خونه،جاده،...همه جا هستی

لعنت به من

لعنت به من

لعنت به تو

لعنتی!

۳۵۸:پیچ به پیچ

۳۵۸:

اول:

بعد تقریبا یه هفته سخت بالاخره امشب می تونم به خودم برسم.


دوم:

پیشنهاد موندن رو  رد کردم و تصمیم به برگشت گرفتم، بعد از تعطیلات این هفته کارمو شروع می کنم،البته اگر مسافرت نرم،به شدت لازم دارم برم یه جای متفاوت و دودکشامو تمیز کنم.


سوم:

پیش نویس پروژه اشونو برام فرستادن،آنالیز کردنش خیلی ازم وقت و انرژی گرفت.

یه محور ریسک بالا داره که متغیرهاش اصلا قابل پیش بینی نیستن توی این شرایط،یعنی به راحتی می تونن دقیقه نود همه چیز رو صفر کنن.

دو جلسه گذاشتن و موضوع رو توضیح دادم،خوشبختانه پذیرفتن و قرار شد داشته هاشونوبهم بدن که بررسی کنم میشه راهکاری پیدا کرد یا نه.

واسه دستمزد هم یه پیشنهاد واقعا اغوا کننده دادن!

البته اگر بشه راه حلی پیدا و پروژه عملیاتی بشه.


سوم:

ساعت ۱۱ شب تونستم برم دیدنش،از قول کسی گفت"آدمایی که جنگ یا عشق رو تجربه کردن،هیچ وقت آدم سابق نمیشن" باخودم فکر می کردم آدمایی که هردوتاشو تجربه کردن چی؟!!

یاد موراکامی و"کافکا در کرانه" افتادم.

یه مجموعه فیلم  مستند ۴۹ قسمتی برام سوغاتی آورده بود، که دو تاش تقریبا نایابه،کفم برید! هر کدومش می تونه یه جای خالی  از نوار بریده شده داستانو پرکنه و شاید پازل برای من تکمیل بشه.

چندتا نکته جالب هم گفت که لذت بردم.چهار صبح رسیدم خونه.


چهارم:

"امیدواری ضروری است وجز ما چه کسی باید آن را تداوم بخشد؟"

انتشارات سپر ادب- وقتی نیچه گریست- اروین یالوم-مترجم زهرا غلامرضا نژاد


پنجم:

قضاوت شده بودم و هیچ راه دفاعی نداشتم،چون اصلا اونجا نبودم.درست مثل اتفاقی که چند سال پیش برام افتاد. انگار که کسی انگشت کنه توی زخمی که هنوز خوب نشده/نکردم و بچلونه.خیلی دردم اومد،به همم ریخت بدجور!چیزای زیادی برام تداعی شد دوباره و دوباره دردشو کشیدم البته با دوز بالاتر!

تلاش می کنم که نظر دیگران برام مهم نباشه ولی ظاهرا هنوز کار داره!

چرا اجازه دادم یه نفر اینجوری روانمو به لجن بکشه؟!!

شیطونه می گفت برو ک... پاره کن!

شاید کردم،کی می دونه؟!!


ششم:

بابا ظهری تصادف کرده،زده به یه موتوری که پاش شکسته خداروشکر به همین جا ختم شده،عصری داداش کوچیکه خبرشو داد.


هفتم:

امشب خودمو مهمون کردم به صرف یه دوش و اصلاح حسابی+یه شام خونگی بادست پخت خودم + یه لیوان...باچند قالب یخ و چند برش لیمو ترش!

ممکنه ماکارونی دستم خوب نشه اما ...


هشتم:

سه شنبه ماشینو از فروشنده تحویل می گیرم و یه راست می برم واسه تیونینگ!

فاز اول لاستیک+داخلی و احیا رنگ و...انجام میدم، فاز دوم هم تغییر موتور!یه گاو ۳۲۰ اسبی توربو جستم که پیچ به پیچ روی ماشین نصب میشه و نیازی هم به تعویض گیربکس نداره و مصرف سوختش هم کمتراز موتور فابریکه و کاملا قانونی هم انجام میشه.این یعنی دقیقا دوبرابر شتاب و قدرت!

چه شود!


نهم:

یه تایم کوتاه باهم تصویری صحبت کردیم،خوشحال بود از رفتنش و از جا و...اش راضی بود.یه جورایی دلم آروم شد،بیست و پنج سال رفاقت دلیل کمی برای نگرانی و دلتنگی نیست.