ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۳۶.غمگینانه،مشتاقانه

۳۳۶.

امروز زودتراز سرکار  اومدم.خرید کردم،کارای خونه رو انجام دادم،مرتب کردم و...

مشتاق و منتظرم بچه ها بیان اما نمی دونم با این غمی که داره خفه ام می کنه چه کنم!



بعداً نوشت:

نفر آخر رسید،بغلش کردم خیلی تلاش کردم خودمو نگه دارم اما نتونستم.هق هق ام که بلند شد اشک همه دراومد،خجالت کشیدم،الانم که بچه ها رفتن باز ...

آخه جیگرم آتیش گرفته.

خرس گنده اشک اش دم مشکشه!از اینکه حسام اینجوری رو میاد خجالت می کشم.



۳۳۵.ماآزموده ایم

۳۳۵.

اول:

سه هفته از آخرین دیدارمون نگذشته،اما باورم نمیشه اینطورمنتظرش باشم،بغض آلود!

دلداریش می دادم که:پسر حالا مرد شدی،اما خدا میدونه توی دلم چه غوغاییه!


دوم:

توی این شهر بزرگ و پرهیاهو و شلوغ و هزار رنگ برای خودم خلوت کوچیک و دنج ساختم.همه اونایی که به دلم نیستند رو پَر دادم و جز چند دوست نزدیک و همدل  کسی به اینجا راه نداره!

سعی می کنم با دلخوشیای کوچیک سر کنم.

این خلوت برام خیلی باارزشه.


سوم:

چندباری به رفتن فکر کرده بودم،حتی یه بار هم کارایی کردم،ولی سرد شدم.اما این دفعه خیلی فرق می کنه.بادختر دایی اینا  هم صحبت کردم و استقبال کردن و تشویقم کردم که زودتر انجامش بدم.

یه برنامه تقریبا یه ساله،تلاشمو می کنم که اجازه ندم چیزی سردم کنه.

این دفعه فرقش اینه که شرمنده نیستم،از خودم فرار نمی کنم.میدونم چرا وکجا و برای چی میرم.



۳۳۴.دینامیک یا ترمودینامیک،مسئله این است!

اول:

تا حالا این حجم و هجمه از گیج شدگی رو تجربه نکرده بودم ،اونم باهم.پردازشش خارج از توانمه. این روزا مخم درصد بالایی از تابیده شدگی رو داره تجربه می کنه!


دوم:

چند شب پیش یه مستند در مورد کیهان می دیدم.می گفت اندازه کهکشان راه شیری صدهزار سال نوریه و توی این کهکشان حداقل صد میلیارد ستاره و سیاره  وجود داره و تازه این کهکشان یکی از دو هزار میلیارد کهکشانیه که وجود داره.

در جهانی به این عظمت ما آدم ها/هرآدم چقدریم؟چقدر قدرت داریم؟فهم و قدرت ما در برابر این عظمت چقدره که با تبختر(خوانده شود حقارت) حکم میدیم و این و اون رو قضاوت می کنم و فرمان های جور واجور صادر می کنیم و فقط خودمونو حق میدونیم؟!!

در برابر این عظمت حسی غیر از ستایش و کرنش ندارم.


سوم:

عقلانیت حلقه مفقوده زندگی ما جهان سومی هاست.

پرداختن به معلول به جای علت،غلبه شوربه جای شعور بر عقل، کم حافظگی تاریخی،ترجیح منفعت شخصی و صنفی بر خیر عمومی ... یا شاید هم کوتاه همتی همه نتیجه ضعف عقلانیته.

یه جامعه دو قطبی مستعده هر گونه بهره برداریه.


چهارم:

این خونه جدیده کم کم داره فرم می گیره،فردا میرم خرید مبل و تخت و... البته چندتا کار خرده ریزه و اینا مونده که کم کم انجامش میدم.

از اینکه اومدم اینجا خوشحالم.

خلوت دلچسبی شده و دوسش دارم.


پنجم:

دنبال یه مقدار مطالب مفید و کاربردی در مورد دینامیک و ترمودینامیک هستم مثلا چیزی شبیه دینامیک به زبان ساده و... امیدوارم بیابم.

واسه نوشتن مقاله ای توی حوزه جامعه شناسی لازمش دارم.


ششم:

متعجبم از آدم هایی که شب شعار آزادی و دموکراسی و زنده باد فلان و مرده باد بهمان میدن ولی روز از روی همدیگه رد میشن که زودتر سوار تاکسی خطی بشن!

تناقض در این حد!

بله




۳۳۳.بد حالی

۳۳۳.

این چند روزه خیلی کلافه و بهم ریخته ام.

پاک تمرکزم از هم پاشیده و صبوریم در حد دمای یخ های قبل جنوب شده.عصبانیت و از کوره در رفتن که بماند.

راننده تاکسی طفلک خواست مثلا یه کم حرف بزنه،آنچنان زدم توی پرش که بنده خدا تا آخر مسیر نُتُق نکشید که هیچ حتی سرشو هم بر نگردوند که...

خبر بد امروز ظهر هم شد قوز بالا قوز!

از محل کار زدم بیرون که هم باهمکارا کل کل نکنم و هم برم جایی حالم خوب بشه.

رفتم کوچه زغالیا لاستیک و رینگ ببینم،بماند که با دیدن قیمتای نجومی مخم گو...! 

رفتم پیش رضا که هم یه قیچی به موهام بزنه هم یه کم حرف  بزنیم که آرووم بشم(اینجور وقتا اصلاح مو و صورت معمولا حالمو بهتر می کنه)،اما زهی خیال باطل!

حال بد،هوای بد،خبرای بد...پوووووف

از اتاق فرمان هم اشاره کردن که صبح دوشنبه باید برم کرمان و شبش برگردم،اینو کجای دلم بزارم!



پ.ن:

هرچقدر ازت شاکی باشم اما واسه آشنا کردنم با ماشین بازی و بیراهه نوردی ازت ممنونم

۳۳۲.دیر رسیدن

۳۳۲.


اول:

ما بچه های بدی شدیم،از وقتی که دیگه دستمون توی جیبمون نمی کنیم و سرمونو نمی کشیم لای یقه بلند پالتو و آسته نمیریم و آسته نمیایم!

بچه بد حتماً کتک می خوره از بابای عصبانی.


دوم:

همیشه دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن نیست،گاهی به وقت نرسیدن دقیقا همون هیچ وقت نرسیدنه؛ مثل دیر رسیدن به فرودگاه و پرواز!


سوم:

این اسکورسیزی چی می گه با این"آیریشمن"ش؟!!

کسی فهمید به من هم بگه،البته لطفا!


۳۳۱.خانه دوست

۳۳۱.


اول:

روز چهارشنبه رفته بودم محل کار یه دوست برای دیدنش،سالن همکف ساختمونشون پر بود از آدمایی که اومده بودن واسه این شندرغازصدقه ماهیانه که دولت میده و قطع شده بود.آدم روی آدم می لولید!واقعا شان وشخصیت و انسانیت ما اینه یا فلاکت و بدبختیمون عمیق تر از این حرفاست؟


دوم:

بعضیا رو باید نامزد اسکار"کرم ریزی"کرد!

خداوکیل حالی اش نیست این کارش با من چیکار می کنه یا واقعا اینقدر ازم خشم داره که راضیه هر دفعه چند ماه منو مثل مرغ نیم بسمل کنه؟!!

مریضه انگاری یا شاید با این کارش می خواد خودشو پُر کنه یا شایدم می خواد انتقام بگیره!

یه دفعه کامنت، یه دفعه ... دستم بهش نمی رسه ولی خدا جای حق نشسته،حالا بین کی پس میده!


سوم:

به قول اون داستانک قورباغه رو اگر بندازی توی آب و زیرشو روشن کنی کم کم آب جوش بیاد حالیش نمیشه که داره آب پز میشه،اما یکی از بدبختیای "ما بچه های..."اینه که هم قورباغه رو دیدیم،هم دیگ رو هم کبریتی که هیزمارو روشن می کنه!

از همون اولش قُل می خوریم تا...

این یعنی زجر ممتد!


چهارم:

ترس از آینده،هفته دیگه،فردا صبح و... داره دیفالت ذهنیم میشه.

امنیت ذهنیم کامل به ریخته و بهم ریخته تر میشه.


پنجم:

..........................حذف شد!


ششم:

"خانه دوست کجاست؟" کیارستمی رو دارم می بینم،معرکه است،معرکه!




۳۳۰.

۳۳۰.


اول:

بعد ازسه ماه نیم دوباره اینجا رو از غاصبش پس گرفتم،اما حسم بهش مثل معشوقه ایه که با رضایت گذاشته غریبه لمسش کنه،دلم دیگه  با اینجا صاف نیست.


دوم:

سهراب می گفت  از آخرین باری که دیدمت خیلی خسته تر شدی پسر!گفتم هیچ وقت کار رو فقط واسه کار نخواستم، همیشه می خواستم بیشتر از کار باشه،فقط پول و کلاس و بگیر وببند یا یه تکرار صبح تا عصر نباشه یه چیزی با عشق و رضایت باشه ،کمک کنه بفهمم،بیشتر بفهمم؛اما فهمیدم فهمیدن خوب نیست! اصلا خوب نیست.قشنگ حالی ام شد فهمیدن خوب نیست.فهمیدن می تونه توی ۴ماه ریشتو سفید کنه و دهنتو سرویس،آدم خوبه قد تحملش بفهمه نه بیشتر!یه چیزی توی مایه های لقمه اندازه دهن


سوم:

زندگی اینجا اصلا اونجوری که فکر می کردم نیست،راحت نیست.نه که سخت باشه ولی یه جوریه،دوسش ندارم ،حالمو چک کردم خیالم راحت شد این نارضایتی از سر ترک عادت نیست،تصمیم گرفتم برم جایی که راحت باشم.


چهارم:

داداش وسطی بابا شد، داداش کوچیکه داره داماد میشه،پسر عمو کوچیکه داماد شد و من بابت اینا  خوشحالم.


پنجم:

نتونستم از نهنگه دل بکنم،ریز ریز تیونینگش می کنم که نگهش دارم.


ششم:


بااین آلبالوها زمستونو سررر می کنم،واسه خودش برندی شده!


هفتم:

بااین آهنگ "زلف و رخسار"عدنان کریم خیلی حال می کنمااااا.