ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۸.خودِ تو

۳۲۸.

اول:

یه مسافرت چهار روزه ده روز طول کشید،ده روزی که کم از جهنم نداشت.


دوم:

یه حال غمی دارم،سنگین تر از هر باری که این حسو تجربه کردم.سخت تر از وقتی که شدت غم ضجه می زدم ومثل دیوونه ها سرموبه دیوار می کوبیدم،سخت تر از شبی که شب اول قبرو تجربه کردم.یه چیزی بهم می گه باید منتظر بدترش باشم،انگاری  یه غم سنگین،یه خبر بد یا...توی راهه.

خدا کمک کنه!

امیدوارم غمو میده تحملشم بده.


سوم:

دو سه روزیه"حاج رضا"مهمونمه،برام خیلی عزیزه


چهارم:

والله قسم هرکسی از تو جز"خود تو"بخواد ضرر کرده.


پنجم:

نهنگه سر ناسازگاری داره،داره اذیت می کنه.


ششم:

دلم یه شمال میخواد،جنگل،ارتفاع،خنکی،سکوت،خلوت و تاریکی 


۳۲۷.رقیب

۳۲۷.

اول:

امشب مهمان سفره ای بودم که قبلتر هم چندین بار به نام ومن وبه کام دیگران پهن شده بود.رد کردن دعوت یه پیرمرد خیلی محترم برام خیلی سخت بود،نتونستم "نه"بگم.

این بار میزبان خوب متوجه شد که من احمق تر از اونم که نظر وحسم رو با خونه وماشین وحتی زندگی بی دغدغه  اونور آب که خیلیا آرزوشو دارن عوض کنم.

فهمید که قیمت من"پول"نیست.

سهم شکمم از اون دعوت و سفره هزار رنگ و...فقط چند سیخ کبابی بود که کنار میدون خوردم! 


دوم:

جمعه میرم سمت ولایت،یه هفته ای شاید بمونم.


سوم:

فردا میان واسه دیدن و...نهنگه،دلم گرفته.

نهنگ جونم(بخونید باصدای شیلا،سندباد جونم)


چهارم:

مستقیم توی چشاش نگاه کردم وگفتم"من توی کار و...هیچ رقیبی جز خودم ندارم،پس نه کرم بریز نه زیرآب بزن و نه به چیزی غیر  از کار فکر کن چون من مثل خودت باهات برخورد نمی کنم مستقیم  و بی هیچ ترس و ملاحظه ای دستتو رو می کنم و با غلطک از روی خودت و کل ایل وقبیله و همه ی اونایی که پشتت بهشون گرمه رد میشم،پس لطفا آدم باش"


پنجم:

حماقت آدم ها گاهی می تونه بدون حد ومرز باشه.


ششم:

فکر کنم با چند صد کیلو آلبالویی  که اول هفته گرفتیم تا آخر زمستون هم کفگیرمون به ته دیگ نخوره،چه شود!

۳۲۶.کالهَ بی

۳۲۶.

اول:

اگر درست یادم مونده باشه آخرای اسفند ۹۳ بود،داشتم می رفتم جنوب.از تهران چندتا آلبوم موسیقی گرفته بودم که توی مسیر گوش بدم.

نیمه های یه شب مهتابی وخنک که نسیم وبوی بادش آدمو بهار  مست کرده بود،توی جاده کنگان داشتم می رفتم که با صدای"تار"و"دودوک"و همنوایی چیزی کم کم در درونم زنده می شد،بزرگ وبزرگتر شد،طوری که راه نفسمو بست واز درون داشت منفجرم می کرد.به جایی رسید که "دامن کشان ساقی می خوران از کنار یاران...."چاره ای نداشتم جفت پا رفتم روی ترمز به زور کمربندماشینو باز کردم وماشینو وسط جاده ول کردم ودویدم وعربده زدم،عربده زدم ودویدم وسط بیابون،به کجا وتا کجا نمی دونستم فقط داد می زدم ومی دویدم که نفسم بالا بیاد،یه کم حالم که جا اومد نشستم و...

یه لنگه کفشمم گم شده بود. 

استاد "حسین علیزاده" جان رو اینجا وبا این آلبوم شناختم.

با تاخیر تولدتان مبارک،استاد نازنین سراسر زیبایی وعشق


دوم:

تا نزدیک سحر مشغول مطالعه بودم.کنار کتابا خوابم برده بود.سنگینی دستشو روی پام حس می کردم که تکونم می داد و می گفت بیدارشو اینجا جای خواب نیست،برو سرجات بخواب.ازخواب پریدم سنگینی وجای دستشو روی پام هنوز می کردم.

صبحش که به پیرمرد زنگ زدم شاکی بود که تو که دیوانه ای تا منو هم دیوانه نکنی ول نمی کنی.بعد کلی شوخی وخنده گفت:...

از حرفش هنوز بغض دارم


سوم:

 آهنگ" هو هو کالهَ بی"ماموستا کمندی فوق العاده اس،هرچند مزه اشو فقط کورد زبانا می تونن بچشن.

بغضم گرفته حسابی.

چاره امشبش فقط یکی دو لیوان...


چهارم:

کاش  بفهمی ،کاش...

والله اگر بفهمی!