ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۹۲.ناخوانده

۲۹۲.

اول:

مهمونا رسیدند.خونه باغ یکی از دوستام که خارج شهره رو براشون در نظر گرفته بودم که مستقر شدن و خوشبختانه خوششون اومد.قرار بود سه ماشین باشن،اماشدن چهار تا.یه مهمون ناخوانده!


دوم:

خودمو سرگرم آتیش می کنم توی حیاط که...

میاد توی حیاط کنار آتیش سرشو می اندازه پایین وبادلخوری وغم میگه این همه راه رو کوبیدم که تو و شهرتو...

می پرم وسط حرفش:واسه کسی دعوت نامه نفرستادم!!!

با بغض ادامه میده:نیومدم که اینجوری کنی،اگه بودنم ...دوست نداری باشم فردا برمی گردم!هم تو رو دیدم وشهرتو

میدونم این کارو می کنه،اما منم نمی تونم...

این حرفش خیلی اذیتم کرد!حس آدمای ظالمو دارم.

می دونم کاروحرفم خیلی بدبود.از وقتی که رسیدن خیلی سرسنگین بودم باهاش،نه که بخوام ادا دربیارم اما حسم ...

از دکتر هم گله مندم که چرا اینجوری بی خبر و...!

حالم گرفته اس

آدمی که فقط قیمت ماشینش بیشتر از همه زندگی منو ...اس،با من آینده ای نداره.چطوری اینو حالیش کنم،نمی دونم!


سوم:

برنامه ریختم صبح تاشبش کوه وجنگل باشه وروز بعد وشبش هم کویر


چهارم:

کاش نمی موندم!کارا رو هماهنگ کرده بودم.بودنم ضرورتی نداشت،دکتر هم که بود!


پ.ن:

بدجور درد دارم،طوری که نتونستم پیش بچه ها بمونم واومدم خونه بابابزرگ.نمی تونم بشینم.خدا کنه این یکی دو روزه کم نیارم!