ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

39.

39.

دیروز توی ایستگاه مترو منتظر قطار نشسته بودم.یه آقای مسنی رو دیدم که به سختی راه می رفت،حتی باعصا.منتظر بودم که واکنشا رو ببینم.

اول یه آقای نسبتاً جوون از جاش بلند شد و جاشو داد به این آقا.ظاهراً این آقا مسنه مسیرشو درست بلد نبود،کنار دستیش کاملاً وبا حوصله راهنماییش کرد.

قطار که اومد دو سه تا از همین بچه های دهه ی هفتادی راه رو باز کردن ودستشو گرفتن که راحت بتونه سوار قطار بشه،من هم توی همون واگن سوار شدم.یه دوونه از همین بچه ها که نشسته بود بازم بلند شد وبا احترام جاشو تعارف کرد وخودش سرپا ایستاد.

موقع پیاده شدن هم همین بچه ها راه باز کردن ایشون به راحتی پیاده شدن و...


از پیر شدن به این اندازه می ترسیدم.راستیتش از ناتوان شدن واینکه بخوام از دیگران کمک بگیرم می ترسیدم ولی با این برخورد و... اندکی امید.ار شدم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مهربانو سه‌شنبه 4 آذر 1393 ساعت 01:46 http://baranbahari52.blogfa.com

خان عزیز دوست گلم ممنون از محبت و دقتت . مهردخت دختر بسیار شادیه و بهتره بگم باحاالیه ولی مگه ممکنه جدایی روش تاثیرات سو نداشته باشه . البته این طرحی که داره روش چاپ دستی انجام میده یه طرح پذیرفته شده از طرف اموزگارشه بین ده پونزده طرح پیشنهادی مهردخت .
یادته تصویر اون سه تا انسان رو گذاشته بودم ؟ که تعبیر مهردخت سه نسل زنانه بود ولی معلمشون گفت ممکنه اولی مرد باشه؟؟ این بجای اون پذیرفته شد .
مشاومون می گفت درجه اسیب طلاق عدد یک و مرگ والدین شماره 5 هست .
شک نکن که اسیب های جدی خورده ولی امیدوارم خودش رو ترمیم کنه .

باعث افتخارمه دوستی با تو

خواهش می کنم.
دوستی شما هم واسه من افتخاره.

مهربانو سه‌شنبه 4 آذر 1393 ساعت 01:40 http://baranbahari52.blogfa.com

چه آرامش خوبی داشت این پست .. تصورم این نبود خان عزیز
فکر میکردم همه بی ملاحظه و عجول شدند و بچه های جوون و نو جوون این نسل سر به هوا و گستاخند ..نوشته ت ثابت میکنه که خوشبختانه اشتباه میکنم

تصور من هم همین بود،اما...

H.K دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 19:01 http://pangovan.blogsky.com/

ما دیده بودیم که در وبلاگ های دیگران به حق "ده هفتادی" ها ظلم های بسیار شده، به فرمان ملک عبدالله و توصیه آقای رجب اردوغان به این ها تذکر دادیم خواهش کردیم، تهدید کردیم... اما افاقه نکرد!!
و این جا از شما سپاس گذاری می کنم که به این نسل با دیده انصاف و عدل نگاه کردید خان...
بنازم به کاکولت...
دیروز داشتم ان قسمت از کلیدر را می خواندم که "حاج خرسفی" نامرد به گل محمد ها رکب زد و به مشهد فرار کرد و خان عمو که انبار غله خرفسی را به رودخانه ریخت...
عجب نامردی بود این خرسفی...(ایکون بابقلی بندار)

خود مانیز نسبت به ایشان نظر مثبتی نداشتیم وحالا هم...
امیدواریم با یک گل بهار شود.
تهدید افاقه نمی کند!!!
قدر ومنزلت آدم ها روزی مشخص می شود که برکه ای باشد وآبی برای شنا!حاج خرسفی وآن... . حاج عمو را دوست دارم اما گاهی با شرارت هایش مشکل پیدا می کردم...

shima دوشنبه 3 آذر 1393 ساعت 13:02 http://man-bi-to.blogsky.com

خان من پیرزن میفهمم فقط حال اون آقا رو

ولی جداً خیلی خوشحال شدم از این داستان ، چند وقت اخیر خیلی کم دیده بودم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.