ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

66.تولدانه...

66.

"علیرضا وآزاده"نزدیک ترین وبهترین دوستای من توی این شهرن.

دوستایی که واسه خوشحالی من هر کاری انجام می دن ومن هم واقعاً دوسشون دارم.زوجی که مثل خانواده ام بهم نزدیکه.

فردا شب تولد"علیرضا"س.

حالا داریم با "آزاده" فکر می کنیم چه سناریویی اجرا کنیم که "علیرضا"رو حسابی غافلگیر کنیم.می خوایم حسابی شلوغش کنیم.

اینجا کسی پیشنهادی داره؟










نظرات 3 + ارسال نظر
بسامه شنبه 15 آذر 1393 ساعت 18:15

یه کاری می تونین بکنین..مثلا تو خونه ات رو اماده کن کیک و شمع و تزئینات و اینا.. بعد قرار بزارین که مثلا برین یه جایی.. بعد تو پایین خونه ات منتظر باش که بیان دنبالت.. بعد که علیرضا و ازاده اومدن به یه بهانه ای که مثلا یه چیزی رو جا گذاشتی یا یه چیزی شبیه این علیرضا رو با کلید بفرست بالا و خودت و ازاده هم یواشکی پشت سرش برید بالا.. بعد در رو که باز کرد و رفت تو شما هم پشت سرش برید تو جیغ و دست و هوراااااااااااااااااااااا و تولدت میارکککککککککک

این هم بد فکری نیست،مسئله اینه که می خوان تولودو خونه خودشون بگیرن!مرسی از همفکریت

شیما شنبه 15 آذر 1393 ساعت 17:29 http://man-bi-to.blogsky.com

ما پنجشنبه از این سورپرایز بازیها داشتیم ، اولش به بنده خدا گفتیم تولد فلانی هست که خوش تیپ کند ، حالا اینجا آمدنش به جای خانه فلانی رفتن پروژه ای بود که با طراحی بنده اصلا شک برانگیز نشد
چراغها را خاموش کردیم و کل خانه را با شمع وارمر روشن کردیم و با اسپری نخ و این وسایلی که کاغذ رنگی منفجر می کند به استقبال رفتیم ، پلی آهنگ تولدت مبارک هم بود در ضمن
بنده خدا خیلی غافلگیر شد و ما بسیار

به به!
تا باشه از این غافلگیریاااو دست شما درد نکنه

H.K شنبه 15 آذر 1393 ساعت 16:15 http://pangovan.blogsky.com/

خان تولد میگیری...!!
برو بگرد دخترم را پیدا کن.... حنا... حنا....عزیزم...من دخترم را از تو می خوام ای "ارباب ایستاده در باد" ):

جاسم، هیزم بیار... چند تا تمساح کباب کنیم برای تولد دوست خان...
راستی خان! بچه ها فرا میرن شکار "سرندی پیتی" یک گوشت لذیذی دارد... مثل پاستیل...بگم کنار بگذارند براتون...

باز عجله کردی شیخ،دخترت هم امشب می آید همانجا،نگران نباش خاطر جمع باش.می سپارم ستار تا دم خانه تان همراهیش کند.یک وقت شماتتش نکنی هاااا!
خواستی شوهرش بدهی به آن فروشنده دوره گرد،طفلک هم رم کرد وپناه آورد به بالقیس
ترجیح می دهم زنده اش را داشته باشم(خان سرندی پیتی دوست)!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.