ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

73.ترسیدم

73.

یادم نمی آید آخرین باری که ترسیدم کی بود.

نه از این ترس های الکی.از آن ترس هایی که آدم واقعاً بترسد!

دیشب ترسیدم

توی خواب ترسیدم.

خواب دیدم

خواب دیدم توی تنهایی وتاریکی غوطه ور شده ام.تاریکی که می شد حسش کرد.جرم داشت،جسم داشت وتنهایی اش هم همینطور بود.می شد لمس کرد.سیاه سیاه حتی خودم را هم نمی توانستم ببینم.فقط می توانستم خودم را حس کنم.حس می کردم خودم هم قسمتی از این تاریکی وتنهایی شده ام.

نه بالا داشت نه پایین،هیچ سمت وجهتی مشخص نبود.هیچ وضعیتی نداشت.

وقتی از خواب پریدم دهانم مثل چوب خشک شده بود وتنم انگار که همین الان از زیر دوش بیرون آمده باشم خیس خیس بود.

انقدر عطش داشتم که چند لیوان آب را پشت سر هم سر کشیدو همانجا کنار یخچال روی زمین نشستم.دست وبالم به شدت می لرزید.




نظرات 1 + ارسال نظر
بسامه یکشنبه 23 آذر 1393 ساعت 13:15

وای الهی بمیرم خان...
چرا اینجوری شده بودی؟.. خیلی این خوابها بدن.. منم گاهی از این خوابهای وحشتناک می بینم انقدر که وقتی بیدار می شم خوشحال میشم که خواب بوده..

خدا نکنه
نمی دونم؛شاید به خاطر اتفاقات واسترسای این چند وقت گذشته باشه.
خدا روشکر که خواب بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.