ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

79.دوباره عطش

79.

اول:

اسکات حرکت محبوب من است.یک اسکات سنگین طوری که جانی برای تکان خوردن در آدم نماند.تمرین دیشب را با اسکات سنگین(البته با ظرفیت وتوان خودم) شروع کردم وبا هزار مصیبت ومکافات توانستم تمامش کنم.دوست ندارم هیچ کاری را ناتمام بگذارم.


دوم:

چند وقت پیش آمده بودند برای انجام بیزینس و...،دو جلسه هم گذاشتیم.همان جلسه دوم حرف های آخر را زدم.خیلی رک وشفاف.ظاهراً آقایان از حرف های من دلخور شده بودند ورفتند حاجی حاجی مکه!

رفته بودند وبعد از کلی گشت وگذار توی بازار واز این دفتر به آن دفتر رفتن و پاسکاری شدن... بالاخره به حرف من رسیدند وآمدند سر خانه اول!البته دست از پا درازتر.

حالا دیروز عصر قبل از تمرین تماس گرفتند  که کار را از سر بگیریم و... آنقدر عجله واصرار داشتند که ناچار شدم ساعت 9:30 شب وقت جلسه بگذارم واز سر تمرین دوش گرفته ونگرفته بروم دفتر.

این بار حرف هایم را بهتر وخیلی راحت تر پذیرفتند و می شد دید که الان می توانند تفاوت کار واقعی وغیر واقعی را تشخیص بدهند.البته ناگفته نماند بد جنسی من هم گل کرده بود و تا انجا می توانستم کار را محکم کردم که داستان دوباره تکرار نشود.

انشالله که بشود.

 

سوم:

توی مسیر برگشت با دادش وسطی صحبت کردم.قرار شد قبل از هر کاری با دخترک(کاف از باب تحبیب نه تصغیر)حسابی بنشینند وسنگ هایشان را وابکنند.احتمالاً همین امروز یا فردا!نهایتاً تا آخر هفته.


چهارم:

شام خورده/نخورده از فرط خستگی خوابم برد.


پنجم:

دیشب باز با عطش از خواب بیدارشدم.

این بار عطش تشنگی نبود،عطش خواستن بود.

عطش خواستنش.

تمام تنم گر گرفته بود،حس می کردم پوست تنم دارد بر می آید.می خواستمش،قادر نیستم بیانش کنم.فقط می توانم بگویم تمام وجودم خواستنش بود.

حسش می کردم.

تمام ظرافت هایش را 

هرم نفس ها وعطر تنش را

آنقدر داغ شدم بودم که اگر در آغوشش می گرفتم،می توانستم مانند فلز درون کوره در خودم ذوبش کنم.

چاره خلاصی اش فقط دوش آب سرد بود.آنقدر سرد که دل درد گرفتم.

اما این عطش فقط با نوشیدنش آرام شدنی است.

آخرین باری که ساعت را نگاه کردم 4:35 دقیقه صبح بود.یادم نیست دوباره کی خوابم برده بود.


نظرات 4 + ارسال نظر
H.K سه‌شنبه 25 آذر 1393 ساعت 18:16 http://pangovan.blogsky.com/

خان خون خودت پای خودت، تو حق نداری در منطقه از اسکاد استفاده کنی!
استفاده از اسکاد در منطقه و ناحیه نخلی "شیخ نشین "ممنوع است...
در بلاد عثمانی هم از این ها خوششان نمی آید...طیب با این که خیلی از این ها دارد فقط دوتا به بشار زد...چون ممنوع است....
ان حاجیان هم به مکه رسیدند و شکایت تو را به ملک بردند...
حالا شب ها تشنت میشه، جیغ میزنی مثل دخترا؟
ها؟
جاسم!!... سوپ سوخت!!
_حنا دخترم ان تنگ آب را بگذار بالای سر خان جیغ نزند، قبل اینکه چراغ را خاموش کنی آن چراغ قوه را بده من...
_جاسم... این چراغ قوه چرا کار نمی کند...
_جاسم...
آه نه!...جاسم رو بردن

نه دیگر الان که هارپ را راه انداخته ایم،دیگر ترقه بازی نمی کنیم!

فانتالیزا سه‌شنبه 25 آذر 1393 ساعت 17:01

آخی عروسی، دلم یه عروسی مشت میخواد که طرف نه خیلی نزدیک باشه که کار و زحمت کوفت کنه عروسی رو و نه خیلی دور که با یه جلسه تموم بشه
مثلا یکی از بچه های فامیل
کوره و ذوب و اینام که دیگه هیچی دیگه!! عه واااا

فعلاً مونده تا عروسی!
البته اینجوری که داداش ما داره تخته گاز می ره فک کنم تا هفته دیگه کارو تموم کنه
هر چه می کشیم از همین کوره اس

بسامه سه‌شنبه 25 آذر 1393 ساعت 15:00

ذوب شدن تو کوره خنده داره خان؟

خدا وکیلی نه!
درد داره،
البته بستگی به نوع کوره اش داره

بسامه سه‌شنبه 25 آذر 1393 ساعت 13:58

خوش به حالش خان.. واقعا خوش به حالش...
ما که خسر الدنیا و الاخرتیم...

خوش به حالش؟بدا به حالش!قرار است درون کوره ذوب شود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.