ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

100.مردی از آسمان...

100.

فدای آن دلی بشوم که برای آرامش کسی،با آن سن وسال 800کیلومتر راه می کوبد و می آید.شاید مرهمی باشد...

شماره تلفن پسر"پیرمرد"را که روی تلفن همراهم می بینم خوشحال می شوم وبا اشتیاق جواب می دهم.احوالپرسی می کنیم و... 

می گوید:خان مهمان نمی خواهی؟!!با پدر جان در راهی ومی آییم خانه شما.پدر جان چند روز است که پایش را توی یه کفش کرده که الا وبلا که باید برویم دیدن خان.مگر همین یک هفته ده روز پیش همدیگر را ندید؟داستان چیست خان؟این را کنجکاوانه وبا خنده می گوید.من هم با خنده می گویم "چه داند آنکه اشتر می چراند".

مانده ام این محاسن وچهره نورانی ترند یا ماه آسمان.

کلامش مانند آبی بر آتش است.نگاهش اعماق وجود آدم را می کاود.هیچ چیزی را نمی توانی پنهان کنی.همه وجود انسان زیر نگاهش می ماند به ماهی های آکواریم.این انسان آنقدر رئوف است که لازم نیست در حضورش از چیزی بترسی یا...

از هر چه سخن بگویی درکت می کند،قضاوتت نمی کند وطوری پاسخت را می دهد که انگار با همان کلمه اول جان کلام را آنطور که باید گرفته،یا نه!اصلاً فکر می کنی انگار می داند که چه می خواهی بگویی...

وقت رفتنش بغض کرده بودم.

پیرمرد وپسرش دو روز مهمان من بودند یا من میهمان کرامت پیرمرد بودم.

این شب ها آسمان عجیب مهتابی و خواستنی است.


نظرات 3 + ارسال نظر
حاج خانوم چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 12:31

بدجنس

نمی خواد گریه کنی حالا،بچه خوبی باشی شاید برات کاری کردیم...

حاج خانوم چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 10:51

چقدر دلم خواست ببینم این پیرمرد را

فک کردی به همین راحتیاس؟!!

شکیبا سه‌شنبه 16 دی 1393 ساعت 11:36 http://sh44.blogfa.com

سلام

سلام

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.