ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

107.

107.

نصفه شبی اومده بود دم در که بیا بریم دور بزنیم،دلم گرفته!

می گم بیا بالا یه چیزی می خوریم شاید دلت باز شد

می گه نه بیا بریم 

می گم کجا ؟

می گه هر جا که شد!

فقط بیا بریم.

دو ماهه که ندیدمش،یعنی نبود که ببینمش!

از دم خونه تا توی ماشین رو می دوم از سرما.خدا رو شکر بخاریش روشن بود وحسابی توی ماشین گرم شده بود.طفلی اونم مثل من سرماییه!(من نبودم،شدم)

دو سه ساعتی باهم چرخیدم و...

این دفعه تلخ تر از دفعات گذشته بود.مزه قهوه ی اسپرسو می داد.

این  رو هم هدیه گرفتم.


نظرات 2 + ارسال نظر
H.K دوشنبه 22 دی 1393 ساعت 15:16 http://pangovan.blogsky.com/

شیخ:"حنا دخترم؟!".
حنا:"بله...پدر؟"
شیخ:"این موقع شب کجا رفته بودی؟"...
مادر حنا":رفته بود از سرندی پیتی شیر بدوشد".
شیخ:" ها دروغ گو ها....."
نور موضعی... ضرب آهنگ تند، و حمله شیخ با کمربند به زن و دخترش...
"تراژدی کمدی مکعبث*"
مکعبث نویسنده ایست خیالی مثل مکبث

خان دیوانه شده!!

"باز چه خورده ای بگو؟"
کمر بندو ول کن،بیا پیاله ای از این شیر سریندی پیتی بنوش.برای تمدد اعصاب بسی مفید فایده است

حاج خانوم یکشنبه 21 دی 1393 ساعت 12:41

دلم از اینا خواست

شما هم بله!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.