ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

113.دلگیرانه نوشت

113.

می دونی چی خیلی آزارم داد و دیروز و شبمو شب اول قبر کرد؟

تموم حرفایی که توی خلوت بارهای بار با خودم تکرار کردم،تموم احساسی که بهت داشتم وبه زبون آوردم و تکرار کردم، وقتی حالت خوب نبود وحس گریه وخستگی و...داشتی سرتو چسبوندم به سینه ام که صدای قلبمو بشنوی صدای قلبتو حس کنم وآرووم بشی،نوازشت کردم،لالایی هایی که توی گوشت خوندم وخوابت کردم،وبالای سرت نشستم و به خوابیدنت زل زدم وزیبا ترین تصویر زندگیمو نگاه کردم.نگاه کردم.غصه داشتی،تا صبح کنارت نشستم وبا هق هق هات کناربخاری تا صبح گریه کردم.خودمو فدای درد ودلتنگیات کردم و...

حالا وقتی می بینم این حرفا رو از زبوون کس دیگه ای می شنوی و واسشون...با خودم می گممن مقصرم که نگفتم یا شما که فرصت شنیدن وگفتنشون رو ندادی؟!!

می دونم مردا نمی تونن مادر بشن اما با خیال تو من حس مادر بودن رو درک کرد،فهمیدم،با تک تک سلولای تنم،با ذره ذره وجودم

عمق این حرفا رو فقط مادری می فهمه که خودشو پرت می کنه زمین،که بچه اش روی آسفالت سفت زمین نخوره،یا...

قلبم داره از جا کنده می شه!

نمی دونم این سوال تا کی توی ذهنم باقی خواهد ماند!!!