ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

120.همیشه یک جای کار می لنگد...

120.


اول:

من هم مثل همه ی آدم هایی که توی این شهر زندگی می کنند فکر می کردم/می کنم مرگ برای همسایه است.واز فاصله صدهزار متری من هم رد نخواهد شد!از این اتفاقات برای من نخواهد افتاد،کسی مال مرا نمی برد،دزد سراغ ماشین من نخواهد آمد،من همیشه سالم و... می مانم.

اما من مثل همه ی این آدمهای که توی این شهر زندگی می کنند فهمیدم بله،سراغ من هم خواهدآمد،یرای من هم اتفاق خواهد افتاد،مال مرا هم دزد خواهد برد،دزد ازکنار ماشین من هم رد خواهد شد،خزان به بوستان ما هم خواهد زد.فهمیدم من با این آدم ها هیچ فرقی ندارم.اما باورش خیلی سخت است.

فکرش را نمی کردم اینجا،اینگونه،در این زمان به این دام بیوفتم واسیر شوم...

اینطور ناتوان ودست وپا بسته شوم وکاسه چه کنم چه کنم دست بگیرم و شانه هایم به خاک برسد.

شاید این تاوان غروری است که...

شاید باید می فهمیدم من هم مثل همه ی آدم های توی این شهر زندگی می کنند،هیچم!

چه اهمیتی دارد؟!!


دوم:

همیشه یک جای کار می لنگد.با تمام تلاش خودت را می رسانی به...فقط یک گام تا دیدن اون ور دیوار فاصله داری،روی پنجه برمی خیزی که آن ور دیوار را سرک بکشی وخیز برداری وبروی آن طرفش،اما کسی یا چیزی پایت را می کشد،یا چیز دستت را می گیرد وپایینت می آورد.یا اینکه تمام راه را رفته ای،همه چیز درست است فقط یک گام مانده.همه زورت را می زنی،دست وپایت را جمع می کنی،چشمایت را می بندی،همه چیز درست است،اما خودت می بری،آنقدر ناتوان می شوی که حتی گام هم از گام نمی توانی برداری،نفس هم نمی توانی بکشی ودر کنار خط پایان از پا در می آیی...وباز هم، باز می مانی...

بازتو می مانی وداغ دلی که تازه می شود

باز تو می مانی وکوهی از اندوه ودلتنگی

باز هم تو می مانی وبندهایی که ازهر زخمی دردناکترند

تو می مانی وحسرت

تومی مانی و...

تو می مانی ویک سوال:آن طرف چه خبر بود؟