ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

125.نیمه شبانه

125.

اول:


این روزها حال خوشی دارم.حالی خوش ومخملی،

علتش را نمی دانم اماشیرین است وآرام...

 

دوم:

چندوقتی است تصمیم گرفته ام دیگر حرف نزنم،سطری بنویسم وفقط ببینده باشم.

فقط نگاه کنم

هر کسی هر چه می خواهد بگوید،بگوید.

بی خیال نه

فقط شنونده


سوم:

به قول قدیمی ها"هر کسی یه طرفه بره قاضی،راضی هم بر می گرده"


چهارم:


خیلی ظالمانه است به جرم اینکه درد دل های  کسی دلت را می ازارد،حکم کم کنی قلمش را بشکند،چون من نمی توانی نخوانیش، درد دل هایش آزارت می دهد،هرچه من دلت می خواهد بنویسد،حق نوشتن هم ندارد.من فکر می کنم طناب بیاوری ودارش بزنی بهتر است از این که...

صد رحمت به بابای هیلتر وموسلینی والبته ملک تازه درگذشته.

عزیزکم شما نخوان وبه رای همان مشاور مشاور لازم عمل کن!



پنجم:

آدم هایی که به جای کنار آمدن با خودشان،از خودشان فرار می کنند،همیشه باید فرار کنند

امروز از خودشان

فردا از خودشان

پس فردا از خودشان

صد سال دیگر...

باز هم از خودشان...

تو مرا دوست نداشته باش چون من...

انداختن توپ به میدان دیگری راه بدی نیست برای...


ششم:

به این وآن انگ نفهمی و...می زنیم چون آنطورکه ذات همایونمان امر می کند/می پسندد،نمی فهم اند.

هر کسی که...نفهم است ولا غیر،از دیگران شاکی هم می شویم که مارا قضاوت کرده اند و...

عزیز دلم یکبار از برج عاجت پایین بیا آن وقت متوجه می شود چرا دیگران نفهم اند.


هفتم:

صبح پنج شنبه رفته بودم بانک،بیرون که آمدم کاملاً اتفاقی کسی را دیدم که بهترین دوره ی عمرم را با او سر کرده بودم.

یک روز گذاشت ورفت.بدون هیچ توضیحی.فقط یک اس ام اس فرستاد:"من دیگر نمی خواهم با تو دوستی کنم،از دیشب دیگر دوستی ما تمام شد".بدون هیچ توضیحی.

من ماندم یک دنیا سوال که تمام شدنی هم نبود.ماه ها مثل دیووانه ها باخودم کلنجار می رفتم و...هیچ سودی نداشت.

هیچ جوابی نیافتم،نیافتم ونیافتم وهنوز هم نیافته ام.

از اینکه رفت ناراحت نبودم،البته بودم ولی سوالی که هنوز هم روحم را می خراشد این است که چرا اینطور گذاشت ورفت.من چه کرده بودم که شایسته این تاوان بودم...

کاش قبل از کشتنم جرمم را...

جنایتکارترین انسان ها هم حق دارند بدانند که عوض کدام جرم شان شلاق می خورند،به تاوان کدام خطا به جوخه ی آتش سپرده می شوند.


هشتم:

راستی 

 پلک زدن ماه شب چهارده رابر بلندای کوهستان دیده ای؟

نسیم صبحگاهی نیشابور گونه ات را نواخته است؟

به حجره ی فیروزه تراشی سرک کشیده ای؟

رقص ماهی ها با ماه را دربرکه ی کاشی دیده ای؟

اسرار خلقت را در چشم کسی دیده ای؟

من دیده ام،تو هم بیا وببین


نهم:

از دیروز،پری روز شاید هزار بار این آهنگ/ترانه را با خودم زمزمه کرده ام

"تو ماهی ومن ماهی این برکه کاشی..."

انصافاً...


دهم:

چند روزی است پیرمرد دلش گرفته،خاتون اش ناخوش احوال،بیمارستان بستری است.

از خدا بخواهید دل پیرمرد رانشکند.

صبح که بشود راهی می شوم.خداکند دعاهایتان قبل از من برسد...

برایش دعا کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.