ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

128.پیرمرد،حرم،باران...

128.


اول:

شب قبلش تا 4صبح بیدار بودم.هم آن اس ام اس وتماس وهم خبر کسالت خاتون...

صبحش به هر جان کندنی بود بیدار شدم وراهی دیدار پیرمرد وخاتونش شدم.بلافاصله که رسیدم اسم بیمارستان را به اولین راننده ای که جلوی پایم ایستاد دادم ورفتم بیمارستان.

پیرمرد با آن چهره نورانی ومحاسن سفیدش کنار تخت خاتون نشسته بود،بی اختیار لبخند زد.خاتونش اصلاً انتظار دیدنم را نداشت.واقعاً برقی توی چشمش دیدم... خیلی خوشحال شد.

من وپیرمرد همدیگر را بغل کردیم و... آهسته دم گوشم با خنده گفت:...چموش چرا این همه راه را آمدی؟شانه اش را بوسیدم وخندیدم،دست خاتون را هم که داشت ما دوتا را نگاه می کرد بوسیدم وکنارش نشستم.

قلبش...  

دکترش گفته بود باید صبح شنبه آنژیوگرافی شود.

کمی استرس داشت می ترسید،به بیمارستان و...هم عادت نداشت،عارش می آمد که بیمارستان بخوابد.کلی در این مورد صحبت کردیم،از جراحی قلب مامان ومادربزرگ برایش گفتم از آنزیو گرافی دایی جان و... برایش گفتم.یک ساعتی کنارشان بودم و...

پیرمرد فقط به حرف های من وخاتون گوش می داد،گاهی زیر زیرکی نگاهش می کردم.گاهی چشم اش آب می انداخت...

خاتون را خیلی دوست دارد.خیلی بیشتر از هر چیز دیگری در این عالم.لیلی ومجنون اند.

با پیرمرد رفتیم پایین داخل حیاط که هوایی بخوریم.برخلاف همیشه خودش شروع به حرف زدن کردن.خیلی چیزها گفت.خیلی رک وصریح!وگفت حالا تصمیم با خودت.اینکه...

اذان را که گفتند پیرمرد قامت بست و تکبیر گفت،صدای تکبیرش دلم را لرزاند،دلم برای خودم تنگ شد.

نمی خواستم حرم بروم سر عهدی که...

اس ام اس اش رسید،باز هم همان حرف ها البته باروتی ترو...

مصمم شدم ولو اینکه به موقع نرسم،بروم حرم

خدا می داند که فقط وفقط به خاطر تو عهدم را شکستم ورفتم داخل 

داخل نرفتم،فقط توی حیاط ایستادم و...

داشت باران می آمد...


دوم:

دوست عزیزی هم در راه بود،تقریبا یک ساعت بعد از من رسید.با همه ی خستگیم تا نزدیک 3صبح گپ زدیم.


سوم:

امروز صبح قرار بود خاتون آنژیوگرافی شود،دکترش دیر آمد کرده بود...چند بار زنگ زدم هنوز ولی خبری نشده بود.بالاخره الان پسرش زنگ زد،شکر خدا جای نگرانی و... نبود،به خیر گذشت.خدایا ممنونم که دل پیرمرد را شاد کردی.



پ.ن:

باران تویی...


نظرات 2 + ارسال نظر
بهار شیراز دوشنبه 13 بهمن 1393 ساعت 12:06 http://mahbobam46.blogfa.com/

شما هم خاتون دارید ؟؟؟؟؟؟؟ فکر کردم فقط خودم دارم

خاتون پیرمرده و...

مهتا یکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت 09:40

برای شادیشون دعا میکنم.خداوند رحمان و رحیمه.
کاش به حرف منطق و عقل گوش کنین.اینطوری خیال همه ی ما راحت میشه.

مرسی لطف می کنید
حرف چی چی وچی چی؟هااااا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.