ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

213.دردم نهفته به ز طبیبان مدعی...

اول:

زن دایی جراحی شد،به همین زودی وبه همین سرعت.خبر اوتقدر سریع ویهویی بود که هنوز نتونستم خودمو پیدا کنم.هرچی که جلوتر می رفتیم واحتمالا ت رو می دیدم با خودم می گفتم :دیگه این یکی نیست،حتما اتفاق خوبه می افته ولی همش خبر بد بود.دایی انگاری بیست سال پیر شده،دلم مث کاسه آب توی دست یه آدم لنگه که داره از کوچه رد می  شه. 


دوم:

سرد بود،خیلی سرد...

سر سحرزیپ کاپشن  اسکی مو رو تا زیر گلو کشیده بود ولی داشتم از سرما سگ لرزه می زدم.

فقط توی حیات نشستم وآدمای زیادی اطرافم بودن ولی صدای هیچکی رو نمی شنیدم.فقط یه پرده نازک...

یاد شبی افتادم که...





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.