ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

215.به همین لطافت

اول:

چند روزیه داداش وسطی ونامزدخانم وپدرجان ومادر جان نامزد خانم اومدن تهران واسه خرید و...دیشب مادام اومده بود بالا،قهوه درست کردم وفال قهوه گرفت و...روده بر شدیم ازخنده!اما ذهنم درگیر زن  داییه هنوز.

 یه کوچولو هم واسه بهم خوردن نظم زندگیم شاکیم!


دوم:

برنامه های گروه حسابی جواب داده وکلی حرف وحدیث راه انداخته.تغییرات بچه ها واقعاً محسوسه وتوی این مدت چند ماهه قابل باورنیست!اول جلسه هفته پیش مهدی یه کوچولو صحبت کرد واول کلاس رو با الان مقایسه کرد.هرچند که اگر این کارو هم نمی کرد،تغییرات قابل لمسه.واقعاًاز کلاس راضیم.این کلاس پاداش کدووم کار خوب نکرده امه؟ نمی دونم!


سوم:

خوبی،شادی،...بهونه نمی  خواد.بلکه خلاف اینا بهونه می خواد.البته این نظر منه!


چهارم:

وقتی آدم با خودش دیسکانکت باشه،حساش هم یا گم می شه یا قاطی پاتی میشه.ممکنه بدون دلیل از کسی یا چیزی خوشت بیاد یا بدت بیاد یا اینکه یه ساعت خوشت بیاد بعدش ....

ولی وقتی حساتو پیدا کنی...

سخت بود!


پنجم:

با اینکه دفعه اولم بود ولی خیلی خوشمزه وخوش رنگ وخوش بو شده.هفته پیش یه ظرف آوردم بالا.نصفیشو با هم خوردیم.باقیشم پیچوند،فردا صبحش با خودش برد نامرد! خدا رو چه دیدی شاید زدیم تو کار وبار این شیرازیا!


ششم:

دوستان دعا کنید این کاری که دارم انجام می دم،این دفعه درست وحسابی تموم بشه،تا حالاخوب پیش رفته!


هفتم:

احساس خستگی می نماییم!سفر لازمم...




پ.ن:

چند روزه ناخودآگاه این آهنگ اومده توی ذهنم وبا خودم زمزمه اش می کنم،به همین لطافت!


نظرات 1 + ارسال نظر
بسامه سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 18:11 http://tangooo.persianblog.ir/

پس واسه همین بود که کم پیدا بودی...
ایوللللل
گاهی لازمه نظم زندگی ادم به هم بخوره...

البته فقط گاهی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.