ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

223.گرگ درون

223.

اول:

بالاخره کتابا رسیدن،خودشون نه البته فایلشون فقط!چون نمی شد ارسال کنن طفلیا زحمت کشیدن وفایلشون کردن وفرستادن.

مثل آدم تشنه واسه خوندنشون عطش دارم!


دوم:

انگاری منتظر بودم چیزی بگه!گفته/نگفته همچین پریدم بهش که بیا وببین!

تمام بد وبیراه های که توی کل عمرم به گوشم خورده بود،یه جا تحویل این بنده خدا دادم.طفلک با خاک کوچه یکی شد!عین پشه امشی خورده دور خودش می چرخید وهاج وواج بود.قبول دارم که یه کم تند رفتم واینکه مجازات با جرم  تناسب نداشت.اما یه جایی/یه وقتی باید می فهمید تا کجا می تونه پیش بیاد وحدش کجاست.بعد من بچه ها با کاردک از رو زمین جمعش کرده بودن.چند روز توی شک بمونه،خودم میرم سراغش...


سوم:

ای امان،صد امان،...

از این هوای خنک مسکر بهاری وشبایی که  ماه کامله  و آوای  حجت اشرف زاده ...

چاره اش پشت بوومه و چند تا پک عمیق وچند  استکان سوغاتی شیراز

این گرگ درون  من انگاری این روزا خیلی پرجنب وجوش شده!خدا به خیر کنه.


چهارم:

روز جمعه خیلی عالی بود اما خیلی هم خسته شدم!

کلی از دست پختم تعریف شده.

چقدر دوس دارم آدمایی رو که می دونن کجان  وچرا هستن و اینکه صادقان.هم خودشون  می دونن  چرا هستن وهم بهت می گن چرا هستی.یه رابطه برابر.می دونن چقدر باید بردارن وبه سهم خودشون راضن،کاری ندارن که چقدر می مونه،فقط سهم خودشون...

آدمایی که می خورن تا سیر بشن ونه اینکه تموم بشه.


پنجم:

آدم سیلیکونی زنگ زده که کجایی؟من ایرانم!

می گم  فهمیدم ایرانی ،دارم قدم می زنم فلان جا،کارت چیه؟...می گه  ادا در نیار،نیم ساعت دیگه اونجام.

میاد،می گم نمی خوای آدم شی بچه!می گه ....

قدم می زنیم و...کلی جیغ جیغ می کنه ومی خندیم وآخر سر هم یه بستنی و...وقت رفتن هم از طرف بابا دعوتم کرد به شام،واسه آخر هفته!

چقدر سرتقه این بچه!





نظرات 1 + ارسال نظر
بهار شیراز چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 12:19


نوش

مچکرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.