ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۵۹.

۲۵۹.

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبخون بلا باز چه بود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امّید در او

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گر چه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنه ی خون زمین است فلک، وین مه نو

کهنه داسی است که بس کشته درود ای ساقی

بس که شستیم به خونآب جگر جامه ی جان

نه از او تار به جا ماندونه پود ای ساقی


استاد ابتهاج


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.