ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

260.بیگانه وار

260.

اول:

دلم گرفته حسابی.

یه غم بزرگی رو دلم سنگینی می کنه .غمی که برای مواجه نشدن باهاش کلی فرار کردم.3600کیلومتر مسافرتم کردم توی این تعطیلات فقط برای اینکه از این موجهه فرار کنم.اما نمی دونستم که هرچقدر بیشتر فرار کنم درد وعمقش سنگین تر میشه.حالا اندازه یه کوه یخ شده رو ی دلم.

از آدما فرار کردم،رفتم کویر وتوی تاریکی اش ساعت ها نشستم و زل زدم به تاریکی وفکر کردم، چهار شبانه روز!گذاشتم این دل پر شده ام بترکه

از تپه ماسه ها بالا رفتم و...

ساعت ها راه رفتم رو ماسه ها وفکر کردم...اما نه بی هدف.هرچی بیشتر می رفتم عمق دردم بیشتر شد.

فکر کردم ...

فکر کردم...

واقعیت هایی رو  در خودم واز خودم کشف کردم که سنگینیشون همه انرژیمو گرفته وغمم رو بیشتر وبیشتروبیشتر می کنه.

فکر کردن بد دردیه!


دوم:

توی مسیر سفر دوبار نزدیک بود تصادف کنم،یه بار سر گردش به چپ یه اتوبوس یه بار هم همین حکایت نزدیک بود با یه کامیون اتفاق بیوفته.هر دو بارنترسیدم.حالمو که چک کردم ترسی توش نبود.فقط...

هر دوبار با خودم گفتم "واووووووو عجب شانسی داری پسر!!!"حالا افسوسشو می خورم.


سوم:

آرووم،خیلی آرووم شاید آرووم تر از همیشه اما غمگینم.


چهارم:

بعضی از آدم از مردن فرار می کنن درحالی که نمی دونن خیلی وقته مردن،خبر ندارن.بعضیا هم یه عمر جنازه اشونو کول می کنن وبا خودشون اینور وانور می کشونن تا روز برسه وتحویلش بدن.


پنجم :

اسم امسالو هم گذاشته"فهم تنهایی عیمق"همه ما تنهاییم.فقط بعضیا از قبولش فرار می کنن.اما بالاخره مجبورن قبولش کنن.

تنهایی به این نیست که اطرافت خلوت یا شلوغ باشه...تنهایی یه حس توی قلب آدما که همه ناچارن یه روزی درکش کنن.



نظرات 1 + ارسال نظر
بهارخانم پنج‌شنبه 24 فروردین 1396 ساعت 16:39

با قسمت چهارم موافقم
چقدر دلم میسوزه از دیدن زنده های مرده و این روزها عجیب به وسواس رسیدم که خودم نمیرم تا وقتی که جسمم زنده است.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.