ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۲۷۴.فوران

۲۷۴.

با یه اکیپ از دوستام رفتیم کوه وبعدشم پیک نیک.۴تا ماشین بودیم.عصری توی مسیر برگشت به تهران،من چند دقیقه زودتر حرکت کردم،یکی از بچه با صدایی هیجان زده مضطرب زنگ زد که "خان یه ماشین با شماره پلاک فلان ... فلانی رو  زده ودر رفته وداره میادسمت شما،نگهش دارین". توی همین حین ماشینه باسرعت خیلی زیادی از کنارمون رد شد ورفت.توی دلم دیگه خالی شد وفک کردم صددرصد اتفاق بدی افتاده که این اینجوری داره فرار می کنه.انداختم پشت سرش،هرچقدر علامت دادم و...نگه نداشت،حتی یه بار نزدیک بود منو بکوبونه به گاردریل.

با یه ماشین نیم میلیارد تومنی آفرود خاکی وآسفالت و...به هم دوخت که بره اما یه جا گیرش انداختم ومتوقف شد.دوتا آدم گولاخ با یه خانم توی ماشین بودن که در رو از داخل قفل کرده بودن وپایین بیا نبودن.نمی دونم چطور شد که در سمت راننده رو بازکردم وتا پای راننده به زمین برسه دو سه دور توی هوا چرخوندمش و...چندتا راننده عبوری از زیر دست وپا کشیدنش بیرون.اون یکی هم تا خواست بیاد پایین مچاله اش کردم زیر داشبورد.خانم همراه شون هم بهت زده فقط نگاه می کرد.

نمی دونم ماشین عقبیا کی رسیدن،دیدم که بچه ها سالمن ویه آقای بسیار محترم مسن که از قضا راننده خط بودو مویی هم سفید کرده بودآومدو...سرم داد زد وآرووم کرد.تازه اونوقت فهمیدم که اوضاع چند چنده!


نمی دونم چقدر زمان گذشته بود که به خودم اومدم.

کار از کارگذشته بود،آبی بود که ریخته بودم.هرچند اشتباه کرده بودن،هرچند که مست بودن،هرچند که از من شاکی نبودن،هرچند حاضر بودن چند برابر خسارت بِدن،هرچند خیلی بچه پررو بودن و...اما راهش این نبود!کارم صددرصد اشتباه بود.اشتباه کردم،اشتباه...احساساتی شدم ونزدیک بود کار دست خودم وبچه مردم بدم.اگه چیزیشون میشد چیکار می تونستم بکنم،هیچ وقت خودمو نمی بخشیدم.

چندسال پیش هم همچین اتفاقی افتاد.توی جاده کنگان عسلویه یه راننده توی سرعت بالا با یه حرکت اشتباه نزدیک بود به باد فنامون بده واقعاًمرگو جلو چشام دیدم،اونجا بازم همین کار رو کردم. 

این همه خشم،این همه عصبانیت،این همه...از کجا داره میاد؟!!

من که اصولاًآدم آرومیم وبه ندرت عصبانی میشم،اماچرا اینجوری فوران میکنه؟چندبار دیگه باید اشتباه کنم؟چندبار باید سر این خشم تاوون بدم؟چقدر بی عقلی واحساسات وبی پروایی؟


هرچند دوستام کلی حلوا حلوام کردن واحساس قدرت کردم و...اما خیلی حالم بده!

حالم 

متنفرم از این خشم،می دونم بالاخره کار دستم میده!

از عصری چند بار صدقه دادم وخدارو شکر کردم که نه واسه اونا اتفاقی افتاد نه واسه بچه های خودمون ونه من کاری دست خودم دادم.

خدا روشکر که بچه ها آسیب ندیدن،خدارو شکر که به اون  پسرا صدمه جدی نزدم،خدا رو شکر که اون راننده محترم رسید،خدا رو شکر که...


نظرات 1 + ارسال نظر
بهار شیراز شنبه 14 مرداد 1396 ساعت 09:25

دیوانهههههههههههههه...
خدا رو شکر به خیر گذشته...نگران نباش، خدا هواتو داره

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.