ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۶.کالهَ بی

۳۲۶.

اول:

اگر درست یادم مونده باشه آخرای اسفند ۹۳ بود،داشتم می رفتم جنوب.از تهران چندتا آلبوم موسیقی گرفته بودم که توی مسیر گوش بدم.

نیمه های یه شب مهتابی وخنک که نسیم وبوی بادش آدمو بهار  مست کرده بود،توی جاده کنگان داشتم می رفتم که با صدای"تار"و"دودوک"و همنوایی چیزی کم کم در درونم زنده می شد،بزرگ وبزرگتر شد،طوری که راه نفسمو بست واز درون داشت منفجرم می کرد.به جایی رسید که "دامن کشان ساقی می خوران از کنار یاران...."چاره ای نداشتم جفت پا رفتم روی ترمز به زور کمربندماشینو باز کردم وماشینو وسط جاده ول کردم ودویدم وعربده زدم،عربده زدم ودویدم وسط بیابون،به کجا وتا کجا نمی دونستم فقط داد می زدم ومی دویدم که نفسم بالا بیاد،یه کم حالم که جا اومد نشستم و...

یه لنگه کفشمم گم شده بود. 

استاد "حسین علیزاده" جان رو اینجا وبا این آلبوم شناختم.

با تاخیر تولدتان مبارک،استاد نازنین سراسر زیبایی وعشق


دوم:

تا نزدیک سحر مشغول مطالعه بودم.کنار کتابا خوابم برده بود.سنگینی دستشو روی پام حس می کردم که تکونم می داد و می گفت بیدارشو اینجا جای خواب نیست،برو سرجات بخواب.ازخواب پریدم سنگینی وجای دستشو روی پام هنوز می کردم.

صبحش که به پیرمرد زنگ زدم شاکی بود که تو که دیوانه ای تا منو هم دیوانه نکنی ول نمی کنی.بعد کلی شوخی وخنده گفت:...

از حرفش هنوز بغض دارم


سوم:

 آهنگ" هو هو کالهَ بی"ماموستا کمندی فوق العاده اس،هرچند مزه اشو فقط کورد زبانا می تونن بچشن.

بغضم گرفته حسابی.

چاره امشبش فقط یکی دو لیوان...


چهارم:

کاش  بفهمی ،کاش...

والله اگر بفهمی!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.