ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۷.رقیب

۳۲۷.

اول:

امشب مهمان سفره ای بودم که قبلتر هم چندین بار به نام ومن وبه کام دیگران پهن شده بود.رد کردن دعوت یه پیرمرد خیلی محترم برام خیلی سخت بود،نتونستم "نه"بگم.

این بار میزبان خوب متوجه شد که من احمق تر از اونم که نظر وحسم رو با خونه وماشین وحتی زندگی بی دغدغه  اونور آب که خیلیا آرزوشو دارن عوض کنم.

فهمید که قیمت من"پول"نیست.

سهم شکمم از اون دعوت و سفره هزار رنگ و...فقط چند سیخ کبابی بود که کنار میدون خوردم! 


دوم:

جمعه میرم سمت ولایت،یه هفته ای شاید بمونم.


سوم:

فردا میان واسه دیدن و...نهنگه،دلم گرفته.

نهنگ جونم(بخونید باصدای شیلا،سندباد جونم)


چهارم:

مستقیم توی چشاش نگاه کردم وگفتم"من توی کار و...هیچ رقیبی جز خودم ندارم،پس نه کرم بریز نه زیرآب بزن و نه به چیزی غیر  از کار فکر کن چون من مثل خودت باهات برخورد نمی کنم مستقیم  و بی هیچ ترس و ملاحظه ای دستتو رو می کنم و با غلطک از روی خودت و کل ایل وقبیله و همه ی اونایی که پشتت بهشون گرمه رد میشم،پس لطفا آدم باش"


پنجم:

حماقت آدم ها گاهی می تونه بدون حد ومرز باشه.


ششم:

فکر کنم با چند صد کیلو آلبالویی  که اول هفته گرفتیم تا آخر زمستون هم کفگیرمون به ته دیگ نخوره،چه شود!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.