ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۳۵.ماآزموده ایم

۳۳۵.

اول:

سه هفته از آخرین دیدارمون نگذشته،اما باورم نمیشه اینطورمنتظرش باشم،بغض آلود!

دلداریش می دادم که:پسر حالا مرد شدی،اما خدا میدونه توی دلم چه غوغاییه!


دوم:

توی این شهر بزرگ و پرهیاهو و شلوغ و هزار رنگ برای خودم خلوت کوچیک و دنج ساختم.همه اونایی که به دلم نیستند رو پَر دادم و جز چند دوست نزدیک و همدل  کسی به اینجا راه نداره!

سعی می کنم با دلخوشیای کوچیک سر کنم.

این خلوت برام خیلی باارزشه.


سوم:

چندباری به رفتن فکر کرده بودم،حتی یه بار هم کارایی کردم،ولی سرد شدم.اما این دفعه خیلی فرق می کنه.بادختر دایی اینا  هم صحبت کردم و استقبال کردن و تشویقم کردم که زودتر انجامش بدم.

یه برنامه تقریبا یه ساله،تلاشمو می کنم که اجازه ندم چیزی سردم کنه.

این دفعه فرقش اینه که شرمنده نیستم،از خودم فرار نمی کنم.میدونم چرا وکجا و برای چی میرم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.