ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۵۲.دلبرجان

۳۵۲.

اول:

جمعه دلبر جان رو  برداشتم و زدم به کوه.یه ساعتی راه رفتم،هوای عالی و راه به راه. ۱۶ تا شلیک  ۵۵۰ یاردی حالمو حسابی جا آورد.

نمی دونم چی داره این کار، همه غم و خستگیام با صدای اولین شلیک دود میشه و میره هوا! انگاری زمان متوقف میشه و زمین ثابت می مونه.


دوم:

این بساط کرونا برنامه جلای وطنم رو ریخت به هم،مثلا این هفته باید میرفتم اون ور آب واسه دیدن وکیل و مصاحبه و...


سوم:

 دروغ نگم دلم یه تب و تاب و هیجان می خواد، مثل روزای آخر دبیرستان، سال اول دانشگاه،یه دوست داشتن ناب، یه چیزی که دنیا رو قشنگ تر کنه.


چهارم:

پنج شنبه جمعه این هفته آخرین دورهمی یا کمپون توی امساله.


پنجم: 

این پست  آخرین نوشته ام توی این وبلاگه باشه.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.