ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۵۵.بهت زدگی عمیق

۳۵۵.

اگر می دونستم رفتن ها چه بلایی سر کسایی که دوستمون دارن میاره، هیچ وقت حتی بهش فکر نمی کردم.

هیچ وقت!

تمام انرژی ای که برام باقی مونده بود، صرف ادای چند کلمه وجمله مبهم وشاید هم بی معنا تموم کردن مکالمه شد.

از دیروز عصر که خبر داد واسه همیشه از اینجا رفته وتصمیمی  برای برگشت نداره،سِر شدم،بهت زده،شوکه یا هرچیزی دیگه ای که بشه اسمشو گذاشت.

درست مثل یه جسد سرد و خالی!


پ.ن:

الان فقط دلم کویر می خواد


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.