ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

89.

89.

نمی دونم چرا دستم به نوشتن ماجراهای هفته پیش نمیره!

شب یلدا توی جاده،خواستگاری داداش وسطی،در دلای من ومامان،خونه ی پیرمرد،...

کلی حرف دارم واسه نوشتن.



88.از تو ممنونم

88.

ازش ممنونم

بابت اینکه انگیزه ام شد برای شروع ورزش

بابت اینکه علتی شد برای تغییر در ظاهر و...

بابت اینکه باعث شد کاری(بیزینس) رو که مدت ها کنار گذاشته بودم دوباره شروع کنم

بابت اینکه چند روز خوب به زندگیم اضافه شد

بابت اینکه مجبورم کرد با خودم جنگی رو شروع کنم که باید برنده اش باشم

بابت اینکه...

87.ادکلن تلخ

87.

از هر چی ادکلنه بدم میاد

از هر چی ادکلن زنونه اس بدم میاد

از هر چی ادکلن زنونه تلخه بدم میاد

از هر زنی که ادکلن تلخ بزنه بدم میاد

از هر چی زنه بدم میاد

از هر کی ادکلن بزنه بدم میاد



85.

85.

آیا 

امشب

باز

عطر تو

سینه ام را...

یاد تو

خواب را...

84.سفرانه

84.

چند دقیقه ای می شه که رسیدم.

یه سفر دوازده ساعته با 8ساعت رانندگی خسته کننده توی جاده ی خیس و... .ملت شب یلدا می رن مهمونی و...ما می زنیم به جاده!!!

حرف های چند روز پیش مامان وبغضش پشت تلفن و صد البته ذهن و دل محبوب نازنین که از کیلومترها می تونم آشفتگیش رو حس کنم،دیدن "پیرمرد" رو برام واجب کرد.

دیشب رو تا صبح نتونستم پلک رو هم بزارم.از زور بی خوابی دارم هلاک می شم.

با تاخیر یلدا مبارک!


83.آقا رضا

83.

ما اینجا دوستی داریم به نام آقا رضا.جثه کوچک ولاغری دارد قدش هم خیلی بلند نیست.از آن آدم های کاربلد است که هر وقت راهنمایی بخواهی یا جایی گیر کنی راه حلی در آستین دارد.توی این مدت یک سال واندی که من آمده ام اینجا حسابی با هم عیاق شده ایم و فکر می کنم خوب شناخته باشمش...

چند روز نبود،برای مراسم اربعین رفته بود کربلا.امروز برایم سوغاتی آورده بود.

وقتی که من بچه بودم و توی شهر جنگ بود،آقا رضا اسلحه برداشته بود و رفته بود جنگ.عکس های جوانیش را نشانم داده،جوانی خوش بر و رو البته تو دل برو،با زلف های شانه زده ومد روز وآن لباس های...

از قضا اعزام می شود به شهر ما،ودر منطقه ای الان عین کف دستم می شناسمش،ترکش گلوله توپ نصف بیشتر صورت واستخوان گونه ویک چشم و... را با خود می برد!!!در حقیقت چیزی از صورتش باقی نمی ماند.کلی عمل جراحی انجام می شود که فقط بتوانند جانش را نجات دهند وزنده بماند.آقا رضا زنده ماند.باصورت وچهره ای که اصلاً شباهتی به عکس های قبلش نداشت.

بعد از بهبودیش باز هم رفته بود منطقه ودو بار دیگر هم مجروح شده بود.

جنگ که تمام شد.می رود سر کار،ازدواج می کند،بچه دار می شودو...

دوتا دختر دارد.وقتی پشت تلفن با بچه هایش صحبت می کند باید ببینیش،آنچنان ذوقی می کند که انگار صد سال است بچه ها را ندیدوالبته با همسرش همینطور اما قدری محجوبانه تر قربان صدقه اش می رود.

راستیتش اولین باری که دیدمش نه تنها خوش نیامد که حتی چندشم هم شد.

قضاوت کردم!

با خودم فکر می کردم:همسر این مرد چطور می تواند با او زندگی کندیا...

اما حالا که داستان را فهمیدم،وزیبایی های روح آقا رضا را دیدم.حسابی خجالت کشیدم و...

به همسر آقا رضا حسودیم می شود که توانسته زیبایی ها باطنی را ببیند و از ظاهر بگذرد.

به بچه هایش حسودیم می شود،با اینکه سن وسالی ندارند اما...

این انسان ها دلم را گرم می کنند والبته امیدوار




82.

82.





81.نه به آن بی نمکی،نه به این شوری!!!

81.

همان چند وقت پیش که آقایان آمدند وصحبت کردند ورفتند وپشت سرشان را هم نگاه نکردند،فکر می کردم اینها هم مثل دیگران آمده اند وحرفی زدند ورفتند.

اما حالا که برگشته اند ول کن ماجرا نیستند!

کل تعطیلات آخر هفته ام درگیر جلسات و ... آقایان شد.






80.دادش وسطی2

80.

اینجوری که داداش ما داره تخته گاز می ره،چند ماه دیگه من عمو شدم!