ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

73.ترسیدم

73.

یادم نمی آید آخرین باری که ترسیدم کی بود.

نه از این ترس های الکی.از آن ترس هایی که آدم واقعاً بترسد!

دیشب ترسیدم

توی خواب ترسیدم.

خواب دیدم

خواب دیدم توی تنهایی وتاریکی غوطه ور شده ام.تاریکی که می شد حسش کرد.جرم داشت،جسم داشت وتنهایی اش هم همینطور بود.می شد لمس کرد.سیاه سیاه حتی خودم را هم نمی توانستم ببینم.فقط می توانستم خودم را حس کنم.حس می کردم خودم هم قسمتی از این تاریکی وتنهایی شده ام.

نه بالا داشت نه پایین،هیچ سمت وجهتی مشخص نبود.هیچ وضعیتی نداشت.

وقتی از خواب پریدم دهانم مثل چوب خشک شده بود وتنم انگار که همین الان از زیر دوش بیرون آمده باشم خیس خیس بود.

انقدر عطش داشتم که چند لیوان آب را پشت سر هم سر کشیدو همانجا کنار یخچال روی زمین نشستم.دست وبالم به شدت می لرزید.




71.

71.

خدایا نمی شه به جای اینکه عمر شادی ها رو اندازه عمر غصه اشون بکنی،عمر غصهرو اندازه عمر شادیا بکنی؟

کلاً دوس داری همه چی چپکی باشه دیگه؟!!


70.

70.

اگه این کار از عمده وای به فردا و قیامت!

جوابی ...

ریز ریز کشون می دونید چیه؟

من میدونم،دارم تجربه اش می کنم.






69.

69.

خدایا چرا بامن چنین می کنی؟

می دانی که تاب تحملش را ندارم!!!

ناتوان نیستم،اما...





68.کادو

68.

تا حدودی سلیقه علیرضا دستمه؛

می خوام یه پلیور کادو بدم.

چند مدلشو دیدم.یه سبز کاهوییشو هم واسه خودم برداشته بود.که علیرضا هم خوشش اومده بود.حال شاید یه رنگ دیگه اشو بگیرم.

راستی کاش شما هم می اومدین

با کمال افتخار دعوت هم شدیناااااااا!



67.

67.

دیروز عصر بیشتر خریدای مهمونی امشبو انجام دادم ویه ترتیبی دادم که امروز بعد از اینکه علیرضا از خونه می ره بیرون،برسه دست آزاده.

واسه غافلگیری علیرضا هم یه سناریویی هم چیدیم که اگه عملی شد،می نویسمش!

حالا موندم کادو چی بدم؟!!





66.تولدانه...

66.

"علیرضا وآزاده"نزدیک ترین وبهترین دوستای من توی این شهرن.

دوستایی که واسه خوشحالی من هر کاری انجام می دن ومن هم واقعاً دوسشون دارم.زوجی که مثل خانواده ام بهم نزدیکه.

فردا شب تولد"علیرضا"س.

حالا داریم با "آزاده" فکر می کنیم چه سناریویی اجرا کنیم که "علیرضا"رو حسابی غافلگیر کنیم.می خوایم حسابی شلوغش کنیم.

اینجا کسی پیشنهادی داره؟










65.دکتر پیچون...

65.

وقت بیمارستان صبح پنج شنبه را پیچاندم و...

دکتر"پ" هم کلی شاکی شد،ظهرش زنگ زد که...

عصرش هم به دایی جان چغولیمان را کرده که این پسر ال است وبل است وجیم بل است!

دایی جان هم حسابی شلوغش کرد و زد...

حالا قول داده ایم پسر خوبی باشیم و اسرع وقت برویم دیدن دکتر و...





64."ولی من شادم"

64.

چهار شنبه شب این [+]آهنگو شنیدم.یه کار قشنگ وجذاب با تم سبک بلوز،یاد این [+] آهنگ افتادم.28 یا 29 اسفند 92،توی جاده آبادان به اهواز،دیدن یه دوست قدیمی وبسیار با محبت،بعد از یه گردش دلچسب توی یه هوای بهاری با طمع اروند وکارون وته لنجیا وسمبوسه و...