ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

۳۲۱.رختخواب غریب

۳۲۱.

اول:

وقتی چیزی رو که می خوای و با قیمت گزاف هم نمی تونی بخریش،بهترین گزینه ساختنشه،باید بسازیش!


دوم:

وقتی از سفر برمی گردی،اگه متکا ورختخوابت برات غریبه نشده باشه،سفر خوبی نداشتی.


سوم:

بعضی دردا شیرینن،مثل درد جای لگدی که بخاطر حمایت از خانومی که به زور می خواستن گوشیشو بگیرن و ببرنش جایی که عرب نی انداخت،خوردی.




320.منِ من!

320.

اول:

درسته کار جدیدم خیلی خوبه ودوسش دارم،اما دلیل نمیشه که خستگی واسترس نداشته باشه!


دوم:

من فکر می کنم سفر(یکی از چهارسین من)بر هر بی درمان دواست.پنج روز رفتم شمال گردی.

از دریا به جنگل واز جنگل به دریا وصد البته ارتفاع وبیراهه گردی.

بانهنگه تا ارتفاع 3500متری رفتیم.حداقل 1300متر بالای ابرا!!!واقعا جذاب بود،آسمون صاف وهوای عالی وخنک!

هرچقدر هم که عاقل باشی اگر بادیدن ماه از مینی تلسکوپ توی اون ارتفاع وهوا دیوانه نشی،فقط یه مصرف کننده اکسیژن بی خاصیتی که بودنت در حق سایر موجودات ظلم بزرگه.


سوم:

موتورکراسیه کل انداخته بود وشرط بست که من نه می تونم از شیب برم پایین ونه اینکه برگردم بالا،بماند که چشم انداز اون پایین چقدر زیبا ومعرکه بود،اما نهنگه شرطو برد،شام مهمون آقاموتوریه شدیم(استیکر قهقه بلند وخودراضیانه).


چهارم:

طعم قلیون دوسیب وسقزکردی و چایی آتیشی،همراه با نم وشرجی و رطوبت وشب دریا و نوشیدنی کار دست خودم وبعدش طلوع آفتاب اونم توی یه ساحل دنج،فک کن!!! واقعا آخر حال ولذت بود.


پنجم:

بعد سفر هم یه استخر و سونا بخار وحموم سنتی ویه لیف وکیسه سنگین وبعدش هم دور همی با دوستان  حسابی چسبید.


ششم:

امشب به بچه ها پیشنهاد دادم آخر این هفته بریم سمت اسالم وخلخال وپونل و... واز سرعین وحیران برگردیم!با حمایت کامل دخترای های اکیپ و رای قاطع تصویب شد.سه شنبه یا چهار شنبه عصر حرکته وبرگشت با خداست!


هفتم:

یه خانم/آقا می تونه یه معلم با سواد،راننده بادقت، همکارهمراه، فروشنده منصف،همسایه بامحبت،مراجع باشعور،دوست صمیمی، سنگ صبور فهیم،پزشک متعهد،پرستار دلسوزیا...باشه.

هرکدوم از اینا می تونه فقط یه "نر"یا "ماده" باشه،بستگی داره ما چی طلب کنیم وچطور نگاه کنیم.خودمونیم فقط خودمون نه هیچ چیز دیگه!

به خودم،همه اطرافیانم وهمه اونایی که به حقوق جنسیت علاقه دارن پیشنهاد می کنم مستند"زنده یاد لیلا اسفندیاری،بانوی کوهستان"رو ببینیم،چندبار هم که شده ببینیم.

من فکر می کنم اصل"خواستن"ه و باقی اش حاشیه.


هشتم:

کلی گله وگریه وحرف داشت،یه ربع وقتی که داشت به 45دقیقه کشید.به شدت شاکی بود از رفتارهای چیپ و جنسیتی و نازل و...که آقایون توی جامعه وبخصوص محل کارش باهاش به عنوان یه خانمی که جداشده (وکلی مشکل ریز ودرشت توی زندگی اش داره که شاید بعضی اشون به تنهایی قابلیت پوکوندن یه آدم قوی رو داره)،دارن.

کارد به استخونش رسیده بود و تقریبا کل تایم رو با گریه  وهق هق یابغض حرف زد.حس غم خیلی شدید،خشم ونفرت داشتم از اسم هاو برخورد ها و... که می شنیدم.

توی چشاش نگاه می کردم وحرفاشو می شنیدم وهمش از خودم می پرسیدم که:من با خانم هایی که این وضعیت رو دارند،چه رفتاری داشتم و در موردشون چطور فکر وعمل کردم؟!!

پاسخم چیزی جز شرمندگی وخجالت زدگی نبود!

حس خیلی بدی رو تجربه کردم،خیلی بد!



319.خوشترآن باشد که سر دلبران...

319.

اول:

یه نهار مفصل خان دستپخت خان،ماست گوسفندی محلی ونون سنتی!تاخرخره خوردم فکر کنم تا یه سال دیگه گرسنه ام نشه!

اشتهام کلا باز شده،می خورمااااااا!


دوم:

محل کار جدید خیلی خوبه،خیلی...


سوم:

روزایی که کنار نرده های نقره ایش می ایستادم واز یکی از بلندترین تراس های شهر افق رو نگاه می کردم اصلا به خاطرم خطور نمی کرد که این چشم انداز مال من بشه.میریم که هر روز غروب...


چهارم:

یه سَرَکی کشیدم به پستو،انگاری کل عالم اونجا جمع شده ونوای قل قل سر دادن،چه شود!!!


پنجم:

گاهی یه اتفاقایی می افته توی هیچ معادله ای معنی نمی ده،اما معنی میده.


ششم:

بگذریم آقا،بگذریم،گذشتن خیلی خوبه خداوکیلی خیلی...



۳۱۸.منو این همه خوشبختی؟!!

اول:

بعد از تقریبا چهار هفته مهمانداری و... بالاخره امشب تنها توی خونه خودم ولو شدم و...


دوم:

امروز از همکارا خداحافظی کردم واز هفته آینده میرم محل کار جدیدو کارمو شروع می کنم.

گرفتن رضایت کدخداو سایربالا دستیا راحت نبود،اما انجام شد.چندتا تاییدیه وامضا باید می گرفتم،تقریبا هرجا که رفتم واسه رفتنم مانع می زاشتن وسعی می کردن به نرفتن مجابم کنن،اما بالاخره تموم شد!

حالا منم وکلی وقت خالی،امیدوارم بتونم ازش برای ورزش ومطالعه بیشتر استفاده کنم.


سوم:

واکنش همکارا موقع خداحافظی برام جالب بود.البته چند نفری که از قبل می دونستن کلی تلاش کردن که مانع بشن حتی کار به سنگ اندازی ومانع تراشی هم رسید اما همه اش از سر لطف ومحبت بودوتعدادی هم که امروز فهمیدن محبتشونو بهم تمام کردن.پیرمردی که فکر نمی کردم غیر از قانون ولایحه و...چیز دیگه ای بلد باشه دم در بغلم کرد وبغض کرد وچند نفر دیگه هم...

حتی دو،سه نفری که چشم دیدن همو نداشتیم  هم اومده بودن

حس رضایت وخوشحالی دارم.از عصری هم کلی پی ام و...داشتم.حس می کنم به نوعی امروز کارنامه شش ساله ام رو  گرفتم.

خوشحالم


چهارم:

هرکدوم از گلدونامو به یه همکار سپردم،دلم براشون تنگ میشه ،اتاق کاری که تبدیل به گلخونه اش کرده بودم!


پنجم:

دوست دارم چند روزی نرم سر کارجدید وبرم سفر وچرخی بزنم وهوایی عوض کنم.البته اگر نهنگه آماده جاده بشه وهمپای خوش سفری هم پیدا بشه،نزدیک دوازده تومن خرجش شده تا حالا!پووووووووف!



۳۱۷.خجالت...

عجله عجله توی اولین پروازی جا رزو کردم و...

خروجی فرودگاه اولین تاکسی که ترمز کرد سوار شدم و...

دم در که رسیدم...

اون همه آدم،اون همه چشم،اون همه دست،اون همه حاجت،اون همه زمزمه،اون همه...

خجالت کشیدم...

سرمو انداختم پایین وخجالت زده برگشتم فرودگاه و...

برام خیلی سخت بود که از امن ترین جای دنیا اینجوری برگردم.


"صد بادصبا اینجاباسلسه می رقصند

 این است حریف ای دل تا باد نپیمایی"

۳۱۶.

۳۱۶.


اول: 

الان که دارم اینجا می نویسم کاملا درک می کنم که نوشتن چقدر سخته.

نوشتن خیلی سخته اما ننوشتن خیلی سخت تره.

خیلی دلم تنگ اینجا بود.


دوم:

اخبار سیل،حالمو گرفته حسابی!هرچند خودمم درگیرشم اما اینکه نمی تونم کمک خاصی بکنم بیشتر اذیتم می کنه.


سوم:

چند روز قبل از سیل نهنگه حالش بد شد،طوری که دویست سیصد کیلومتر اینور وانور رفتم که لوازمشو جور کنم،حالش بدک نیست اما اون جوری که خواستم نشد،برسم تهران یه حال اساسی بهش میدم!


چهارم:

بارندگی حسابی،هوای عالی،نسیم خنک شبونه گندمزار،صدای رودخونه،یه اسب پرخون وچموش نژاد کُرد،دیدن دوستای قدیمی وهمکلاسیای دبیرستان وراهنمایی وابتدایی،کوه وکمر بکر ودستخورده و... هرکدوم از اینا به تنهایی می تونست حال آدمو حسابی خوب کنه اما من چرا دلم تنگه؟!!


پنجم:

فکر می کردم بزرگ شدم وهرکاری رو می تونم انجام بدم،وقتی به بابا گفتم که تعمیرکار گفته وقت ندارم به نهنگت برسم وبابا گفت بریم پیشش وتعمیرکار هم به بابا گفتش چشم،تاهروقتی که شده می مونم وانجامش میدم حس کردم دوباره بچه شدم،حمایت بابا دلمو گرم کرد ومنو برد به بچگی!

بابا همیشه باباست،هرچند موهاش سفید شده باشه یا زانو وکمرش درد داشته باشه یا حتی اگر باخیلی از کارات موافق نباشه.

دوست دارم بابا


ششم:

یه ماهی از سفر سیستان می گذره اما حس وذهنم درگیر اونجاست.

چندروزی بامردمش زندگی کردم،راه رفتم،غذا خوردم،خندیدم، حرص خوردم و...

مردمی بسیار خونگرم،ساده،صمیمی،سخی وبه غایت روراست وصادق وبلند نظر.وقت برگشت ازسالن ترانزیت دلم برای اونجا تنگ شده بود،غمم گرفته بود.انگاری داشتم خونمو ترک می کردم.

از این سفرخیلی چیزا رو فهمیدم ویادگرفتم.

سیستان وبلوچستان کمک لازم نداره،فهمیدن لازم داره،باید اونجا رو فهمید وبس!

توی یک ماه گذشته این سفر سوممه اما سفر سیستان واقعا یه چیز دیگه بود!


ششم:

چند شب گذشته رو کنار مامان وبابا خوابیدم،کلی باهم حرف زدیم و...به شدت احساس گناه دارم که این دونفر به خاطر من این همه عذاب می کشن وناراحتن.

می دونم کار اشتباهی نمی کنم اما اونا هم حس دارن،آرزو دارن.احساس اونا یا احساس خودم؟!!این بزرگترین چالش دهه چهارم زندگیمه که هنوز نتونستم حلش کنم.

نمی دونم ...!


هفتم:

بالاخره "رضا"چیزی رو می خواستم برام پیدا کرده،یه تفنگ برنونمونه بلند۱۳۰۹ خان پهن،فروشنده،یه کم قیمتشو بالاگفته اما خداییش دوست داشتنیه ومی ارزه،خرج دلِ.کاریش هم نمیشه کرد.

به قول خدابیامرز"استاد بهمن بیگی" توی کتاب "بخارای من،ایل من":برنویی بر دوش وبرنویی هم در آغوش!

برنو واسه عشایر یار بی غل وغش وهمیشه همپاست وعاشقشن،همونطوری که عاشق همسراشونن.


هشتم:

گاز،دنده،دنده کمک،گل وشُل توی جنگل،کوه،گل بازی باماشین، شیب،دونات توی ساحل ماسه ای رودخونه و...همه رو با تو رفتم حتی وقتی دم غروب لگام"آیدین خان"رو ول کرده بودم و بهش هی می کردم وچهارنعل کنار گندمزار به تاخت سمت دشت می رفتیم.باد انگاری موهای تو بود که توی صورتم ول شده بود.خداوکیلی خیلی دلم تنگته.


نهم:

مقدمات تغییر کارمو هم قبل سال انجام دادم،اشکالی پیش نیاد از اول اردیبهشت جابجا میشم و البته آغاز دردسرهای جدید!




۳۱۵.تولیدیا تولد

۳۱۵.


نمی دونم بگم تولید،تولد یا...

"تولدت مبارک"سوهان

بهترین ها دل خواسته هارو برات آرزو می کنم.مثل یه"جیپ رانگلر"اونم عنابی رنگش

امیدوارم همیشه دلت شاد،تنت سالم وجیبت پر پول باشه.

۳۱۴.سوپرایز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بدون شماره،بدون عنوان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۳۱۳.روز اول

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.