ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم
ایستاده در باد

ایستاده در باد

عصیان می کنم پس هستم

118.

118.


"در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم

   ویران شود این شهر که می خانه ندارد"





برباد نوشت:

با این بیت شروع شد،باورم شد که آدما....

 بر بادم داد!


117.

117.


"به غیراز آن نمازی که شکستش یاد آبرویت

 تمام سجدهایم در دل محراب بازی بود"



116.نارنجانه

116.



کنار نهار امروزم یه برش نارنج گذاشته بودن.

من معمولاًنارنج ولیمو  رو می چلونم توی نوشیدنیم به جای اینکه روی غذام بریزم!

الان دستام بوی نارنج گرفته،حیفم میاد بشورم،همش دستامو بو می کنم.

با این بو مست می باشیم.


115.ساری گلین...

115.


[+]

 

از آلبوم "به تماشای آب های سپید"

استاد حسین علیزاده



114.ازهرچی بترسی...

114.

شنیدین از هر چی بترسی سرت میاد؟

آقا این دقیقاً درسته!آزموده ایمش!!!

حالا حکایتش رو خواهیم نوشت.


نکته اخلاقی:

حواستونو جمع کنین که از چی می ترسین!


پ.ن:

"خدا من فقط از تو می ترسم"



113.دلگیرانه نوشت

113.

می دونی چی خیلی آزارم داد و دیروز و شبمو شب اول قبر کرد؟

تموم حرفایی که توی خلوت بارهای بار با خودم تکرار کردم،تموم احساسی که بهت داشتم وبه زبون آوردم و تکرار کردم، وقتی حالت خوب نبود وحس گریه وخستگی و...داشتی سرتو چسبوندم به سینه ام که صدای قلبمو بشنوی صدای قلبتو حس کنم وآرووم بشی،نوازشت کردم،لالایی هایی که توی گوشت خوندم وخوابت کردم،وبالای سرت نشستم و به خوابیدنت زل زدم وزیبا ترین تصویر زندگیمو نگاه کردم.نگاه کردم.غصه داشتی،تا صبح کنارت نشستم وبا هق هق هات کناربخاری تا صبح گریه کردم.خودمو فدای درد ودلتنگیات کردم و...

حالا وقتی می بینم این حرفا رو از زبوون کس دیگه ای می شنوی و واسشون...با خودم می گممن مقصرم که نگفتم یا شما که فرصت شنیدن وگفتنشون رو ندادی؟!!

می دونم مردا نمی تونن مادر بشن اما با خیال تو من حس مادر بودن رو درک کرد،فهمیدم،با تک تک سلولای تنم،با ذره ذره وجودم

عمق این حرفا رو فقط مادری می فهمه که خودشو پرت می کنه زمین،که بچه اش روی آسفالت سفت زمین نخوره،یا...

قلبم داره از جا کنده می شه!

نمی دونم این سوال تا کی توی ذهنم باقی خواهد ماند!!!


112.از زبان من،در خیال تو...

112.


[+]



از ترجمه اش معذورم!

111.آخر هفته خوب،بد،دلگیر،...

111.

اول:

یه چیزایی رو بلد نبودم واین ندونستن اذیتم می کرد،آخر هفته گذشته به لطف آقا مهدی یادشون گرفتم.


دوم:

از یه چیزایی می ترسیدم،که تونستم ازشون بگذرم و...

آدما لولو نیستن!


سوم:

رفتم جمعه بازار،واسه دیدن نوستالوژیام،خنز پنزرایی که نوستالوژیامو زنده می کنن،بسی مشعوف و... شدیم.


چهارم:

بعد از دو سال ونیم برگشته،همون آدم قبلی،بدون هیچ تغییر و... واصرار به آغاز یه اشتباه دوباره!

می گم چه چیزی در من یا شما عوض شده که... جوابم همون حرفای تکراری و...

انتظار،فهمیدن انتظار زیادی نیست...

110.

110.


"چو پرده دار به شمشیر می راند همه را

 کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند"